دانش به‌مثابه‌ی کالا در اندیشه‌ی ژان فرانسوا لیوتار

لیوتار

ژان فرانسوا لیوتار یکی از فلاسفه‌ای ست که نظریات‌اش در نیمه‌ی دوم قرن بیستم بسی بر اندیشه‌ی غربی، از فلسفه گرفته تا جامعه‌شناسی و هنر، تأثیر گذاردند. هنر پست‌مدرن، فلسفه‌ی پست‌مدرن و البته سیاست و جامعه‌ی پست‌مدرن تماماً از اندیشه‌های این فیلسوف قرن بیستمی تأثیر گرفته‌اند و به هیچ روی نمی‌توان ردپای او را در این زمینه‌ها حتی کم‌رنگ کرد. از جمله مهم‌ترین کتاب‌های لیوتار کتاب وضعیت پسامدرن است که در آن نگاهی دارد به وضعیت و جایگاه دانش در آن عصر (اوایل دهه‌ی 70 میلادی).

از نگاه لیوتار دانش در جامعه‌ی امروزی به‌مثابه‌ی یک کالا خریداری می‌شود و سرمایه‌داری در پوست و گوشت و خون جامعه نفوذ کرده است. در باب اندیشه‌های لیوتار، حتی اندیشه‌های او در باب جایگاه دانش، نمی‌توان در این مختصر بحثی مفصل داشت، اما هدف من در این نوشتار این است که به طور بسیار کوتاه و موجز نیم‌نگاهی داشته باشم به نظریات او در باب دانش و در جامعه‌ی امروزی و هم‌چنین وضعیت «حقیقت» و «رهایی».

دانش هم‌چون کالا از نگاه لیوتار

اوایل قرن بیست‌ویکم – سال 2001- یک شرکت دارویی توانست دولت آفریقای جنوبی را به دادگاه احضار کند، می‌دانید چرا؟ زیرا از نگاه آن‌ها دولت این کشور اهمیتی به حق امتیاز این شرکت در ارتباط با داروهای ضد ایدز نمی‌دهد. اما جالب این‌جاست که این داروهای ضد ایدز خیلی ارزان تولید می‌شدند و بنابراین این شرکت دارویی به دنبال آن نبود که هزینه‌ی تولید داروها را از دولت بگیرد یا هر چیز این‌گونه. آن‌ها به دنبال آن بودند که سرمایه‌گذاری‌های کلانی که برای پژوهش‌های‌شان در راستای این دارو و پیشرفت‌هایی که در آن صورت گرفته بود محافظت کنند. پس در این‌جا دانش است که به‌عنوان یک کالا درنظر گرفته شده و جالب آن که دولت آفریقای جنوبی متهم شده بود که دانش این شرکت و البته سود آن را دزدیده است!

لیوتار
لیوتار

این مثال، به صورت خیلی ساده، می‌تواند منظور لیوتار از کالا شدن دانش را نشان دهد. از نگاه لیوتار، دانش دیگر به یک کالا تبدیل شده، خرید و فروش می‌شود و البته یکی از اساس‌های قدرت در جامعه است. او در کتاب وضعیت پسامدرن می‌گوید:

دانش به شکل یک کالای اطلاعاتی که لازمه‌ی قدرت تولید است، اکنون امتیازی مهم – شاید مهم‌ترین امتیاز- در رقابت جهانی بر سر قدرت است، و هم‌چنان خواهد بود.

پسامدرن و ناباوری در باب کلان‌روایت‌ها

لیوتار در همان کتاب ابراز می‌دارد که در دوران او دیگر کلان‌روایت‌ها مقبولیتی ندارند و نمی‌باید داشته باشند. منظور او در اینجا البته کلان‌روایت‌های مدرنیته است که از نگاه او دو نوع هستند: کلان‌روایت‌های نظری و کلان‌روایت‌های رهایی. هردوی این کلان‌روایت‌ها دلالت بر پیشرفت انسان دارند. نماینده‌ی اصلی کلان‌روایت نظری را باید هگل دانست که باور داشت سیر تاریخ سیری ست به سوی دانش مطلق. اما درباب کلان‌روایت آزادی یا رهایی می‌توان گفت که این همان باوری است که از انقلاب فرانسه بدین‌سو پا گرفت، یعنی آزادی انسان از خرافات و اعتقادات گذشته و یا حتی به باور مارکس آزادی کارگر از بندها و زنجیرهایی که دست و پای او را بسته‌اند.

اما در کل از نگاه لیوتار این دو باور دیگر قابل اعتنا نیستند و آن‌چه که رخ داده، چه از لحاظ علمی و نظری و چه از لحاظ عملی، نشان داده که این دو، یعنی دو کلان‌روایت مدرنیته، دیگر جایگاهی ندارند.

در دنیای امروز، دیگر سرمایه‌داری است که به چیزها هدف و جهت می‌دهد و حتی دانش و تحقیق در راستای آن اند و بخشی از هدف‌شان، یعنی هدف دانش و تحقیق، این است که موجب سریع‌شدن و ارزان‌شدن تولید و مصرف شوند و سود بیش‌تری به همراه داشته باشند.