معرفی کتاب فیلسوفان بدکردار | ضعف در شخصیت فیلسوفان

خلاصه کتاب فیلسوفان بدکردار

درون هر یک از ما انسان‌ها ضعف‌هایی وجود دارند که خودمان نیز از آن‌ها آگاه نیستیم. هر قدر که بخواهیم به خود فشار وارد آوریم که این ضعف‌ها از میان روند، باز موفق نمی‌شویم که کاملاً از میان بریم‌شان و باز هم آثاری از آن‌ها باقی می‌ماند. غذاخوردن‌مان، سرخ‌شدن‌مان از فرط درد، نفس‌نفس‌زدن‌های‌مان از فرط لذت جنسی و بسیاری موارد دیگر عیان‌گر تسیلم‌بودن‌مان در برابر بسیاری چیزها اند. حال تو هرچقدر می‌خواهی داعیه‌ی شکست‌ناپذیربودن داشته‌باش و بر این گمان رو که تو – به‌مثابه‌ی یک انسان – چنین هستی و چنان. فیلسوفان بدکردار [مل تامپسون و نایجل راجرز، فیلسوفان بدکردار، برگردان احسان شاه‌قاسمی، تهران، امیرکبیر، 1393] کتابی است که نشان‌دهنده‌ی ضعف فلاسفه با تمام پرابهت‌بودن نام‌شان است. این کتاب واقعیاتی در باب زندگی بزرگ‌ترین فلاسفه می‌گوید که ممکن است در نگاه نخست توی ذوق بزنند. بالاخره در میان عامه‌ی مردم همواره فیلسوف و البته حکیم – که این دو البته دو انسان جدا هستند – انسان‌هایی فراتر از انسان‌های معمولی بوده‌اند.

کتاب فیلسوفان بدکردار نشان می‌دهد که فیلسوفان نیز پر از تناقض و ضعف و شهوت و غریزه و مغلوب‌شدن و موارد این قبیل اند. این کتاب عیان می‌سازد که افکار یک فیلسوف نه آن که تماماً نشأت‌گرفته از اندیشه و استدلال باشند بل ناشی از شیوه‌ی زندگی‌اش، وقایعی که در زندگی تجربه کرده و بسیار مسائل شخصی دیگر اند. در این نوشتار به معرفی کتاب فیلسوفان بدکردار خواهم داشت. هدف‌ام به‌مطالعه‌ترغیب‌کردنِ کسانی است که این کتاب را مطالعه نکرده‌اند.

مقدمه در مورد فیلسوفان بدکردار

هرچند من با عنوان «بدکردار» موافق نیستم، اما این کتاب می‌خواهد نشان دهد که زندگی فیلسوف از اندیشه‌های‌اش و اندیشه‌های‌اش از زندگی‌اش مجزا نیستند. اندیشه‌های یک فیلسوف تأثیر بسیاری بر نحوه‌ی زندگی‌اش می‌گذارند و نحوه‌ی زندگی‌اش نیز، از کودکی تا پیری، بر اندیشه‌های‌اش تأثیر می‌گذارند.

خلاصه کتاب فیلسوفان بدکردار | ضعف در شخصیت فیلسوفان
نسخه‎‌ی انگلیسی کتاب فیلسوفان بدکردار

کتاب فیلسوفان بدکردار در پی گفتن این است که غیرفیلسوفانِ جوانی که در شبکه‌های اجتماعی با چند جمله از فلان فیلسوف آشنا می‌شوند نباید تقلید کنند و آن جمله‌ها را وحی منزل بپندارند. شوپنهاور بر ریاضت تأکید می‌کرد و اندیشه‌اش حول مهار غریزه‌ها بود، اما درعین‌حال در عمل به توصیه‌های خود توجهی نداشت. نیچه، با آن همه افکار ضد زن و زن‌کوچک‌پنداری که داشت، در بند لو سالومه بود و بارها نشان داد که شخصیتی قوی ندارد. او حتی مدتی بسیار درگیر خودارضایی بود. هایدگر، با آن همه ابهتی که در نزد فلسفه‌دانان داشت و دارد، نقش یک تبلیغات‌چی را برای نازی‌ها ایفا کرد و راسل، با آن همه استعداد ریاضی و فلسفه، آن همه مبارزات جسورانه برای آزادی انسان‌ها و رهایی از جنگ، مدتی درگیر اندیشه‌ی حمله‌ی اتمی به شوروری بود. سارتر از کمونیسم دست نکشید حتی آن هنگام که می‌دانست استالین چه کارهایی با مخالفین‌اش می‌کند.

البته این‌ها را «بد» انگاشتن خطاست. «بد» از نظرگاه کسی ست که در حال داوری کارهای این فلاسفه با معیارهای اخلاقی خود است. چه بسا فلاسفه‌ی مورد نظر کارهای‌شان را بد نمی‌انگاشته‌اند، چراکه یا اصلاً به «بد» و «خوب» باور نداشته‌اند و یا آن که در فلسفه‌ی اخلاقی‌شان این کارها «بد» نبوده‌اند. از این روست که در بالا نیز گفته شد که اندیشه‌های فلاسفه تأثیری بسیار در نحوه‌ی زیستن‌شان داشته‌اند.

کتاب فیلسوفان بدکردار در باب تمامی فلاسفه نیست، بل روی 8 فیلسوف متمرکز است: روسو، شوپنهاور، نیچه، راسل، هایدگر، سارتر، فوکو و ویتگنشتاین. در ادامه به همراه‌ یک‌دیگر می‌بینیم که در نحوه‌ی زیستن برخی از این فلاسفه چه چیزهایی وجود داشته که کتاب فیلسوفان بدکردار روی آن‌ها تمرکز کرده‌است.

ژان ژاک روسو در کتاب فیلسوفان بدکردار

خلاصه اگر سخن بگوییم، در کتاب فیلسوفان بدکردار یک سری کارهای روسو معرفی می‌شوند که به‌نوعی نویسندگان این کتاب، یعنی فیلسوفان بدکردار، برآن اند که این کارها کارهایی بد اند و نمی‌باید از سوی روسو انجام می‌شده‌اند. این کارها، البته گاهی این افکار و اندیشه‌های بد، – اکثرشان – برگرفته از کتاب خود روسو با نام اعترافات هستند:

  • با تمام اهمیتی که روسو به تربیت کودکان می‌داده و حتی کتابی ماندگار در این زمینه نیز نوشته، امیل، ولی او خود کودکان‌اش را به یتیم‌خانه سپرده و طبق معمول همه‌ی آن‌ها در یتیم‌خانه مرده‌اند.
  • روسو در کودکی، آن‌هنگام که خواهر کشیشی که از او نگهداری می‌کرده او را روی پاهای‌اش قرار می‌داده، از طریق پاهای خواهر کشیش لذت جنسی می‌برده است؛ لذتی که همواره در طول زندگی به‎دنبال آن بود – لذتی فتیش‌وار، لذتی از سر تحقیر از سوی زنان.
  • باوجودی‌که روسو خواهان تحقیر از سوی زنان در تختخواب بوده، در خارج از اتاق خواب مردی زن‌کوچک‌بین بوده است؛ هم‌چون بسیاری از مردان.
  • روسو حتی با زنی که او را مامان صدا می‌کرده، با نام مادام دوارنز، هم‌بستر شده است. حتی بعدها، هنگامی که به استخدام سفیر فرانسه درآمده، به‌جای دریافت حقوق از سوی سفیر با زنان فاحشه هم‌بستر می‌شده است.
  • روسو با خودارضایی نیز رفیق بوده است.
  • روسو، در حالی که بارها به دورویی و تزویر انسان مدرن تاخته بود، در جریان رابطه‌های‌اش، خصوصاً رابطه با ترز، بارها دورویی و تزویر نشان داده است.
خلاصه کتاب فیلسوفان بدکردار | ضعف در شخصیت فیلسوفان
ژان ژاک روسو

البته نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار در کتاب‌شان صرفاً از چیزهای منفی روسو نگفته‌اند و اشاره‌هایی نیز به چیزهای مثبت او، از جمله تأثیرهای‌اش در جنبش رمانتیک، به‌سبب برتری‌نهادن احساس بر اندیشه، و آموزش و تعلیم و تربیت، داشته‌اند.

آرتور شوپنهاور در کتاب فیلسوفان بدکردار

شوپنهاور از نگاه من به همراه نیچه خاص‌ترین فلاسفه‌ی تاریخ از لحاظ زندگی هستند. در کتاب فیلسوفان بدکردار نیز بارها بر نحوه‌ی زندگی خاص شوپنهاور تأکید می‌شود: دوری‌اش از انسان‌ها، دوستی‌نگزیدن‌اش با آن‌ها، بدبینی بسیار زیادش و محافظه‌کاری سیاسی ناشی از این بدبینی.

نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار باورشان این است که بدبینی فلسفی شوپنهاور ریشه در بدبینی ذاتی او دارد و بدبینی ذاتی‌اش نیز تا حدی زیادی ارثی است و درواقع از پدرش به او به ارث رسیده است. در کتاب گفته می‌شود که شوپنهاور همچون روسو در آخر عمر به‌شدت همه‌دشمن‌انگار بوده، حتی هنگامی که به آرایشگاه می‌رفته مدام در ترسِ این بوده که مبادا آرایشگر با تیغ گلوی او را ببرد.

خلاصه کتاب فیلسوفان بدکردار | ضعف در شخصیت فیلسوفان
آرتور شوپنهاور

در این کتاب بر افکار زن‌ستیزانه‌ی شوپنهاور نیز تأکید می‌شود و گفته می‌شود که از نظرگاه شوپنهاور تنها چیزی که زنان را با آن قامت کوتاه و باسن پهن و شانه‌های لاغر در نگاه مردان خواستنی می‌کند جاذبه‌ی جنسی و درواقع میل مردان به برقراری رابطه‌ی جنسی است و بس. از نگاه نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار، خشکی شوپنهاور و حتی زن‌ستیز‌بودن‌اش تا حدی ریشه در دوران کودکی و نوجوانی او و رابطه‌ی بدش با مادرش دارند.

آرتور شوپنهاور ترش‌رو و به‌شدت ازخودراضی و خودخواه بوده است. در کتاب بارها بر این خصیصه‌ی شوپنهاور تأکید می‌شود. نویسندگان می‌گویند زمانی که بانک وایمار، که پول آرتور و خواهرش و مادرش در آن بوده، ورشکست می‌شود و به سپرده‌گذاران می‌گوید که بخشی از پول خود را بگیرند و راضی شوند شوپنهاور به‌شدت دندان‌گردی می‌کند و بخش زیادی از پول‌اش را می‌گیرد و با این کار موجب می‌شود که پول بسیار کمی دست خواهر و مادرش را بگیرد.

این زن‌ستیزِ منزوی حتی دوره‌ای عاشق یک زن شده که بعدها دریافته بچه‌ای که زن به دنیا آورده از او نبوده و فیلسوف مغرور ما صرفاً یکی از شریک‌های این زن بوده. شوپنهاور با تمام زن‌ستیزی و غرور و خودبزرگ‌بینی‌اش حتی راضی بوده که یکی از شریک‌های این زن باشد و گاه حتی به ازدواج با او فکر هم می‌کرده است. کتاب می‌گوید شوپنهاور از زنی دیگر بچه‌ای نامشروع داشته که از شانس خوش او، یعنی شوپنهاور، این بچه در همان دوران کودکی از دنیا رفته است.

خلاصه از نگاه نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار عمده‌ترین بدی شوپنهاور این بوده که زندگی‌اش آن‌چنان مطابق با آن‌چه که می‌نوشته و در سر داشته نبوده:

موعظه‌کردن از خود بی‌خود شدن و جداشدن از دنیا از طریق تأمل زیبایی‌شناسی اگر نتواند شخص را از ترش‌رویی و انسان‌گریزی نجات دهد، به هیچ دردی نمی‌خورد. [فیلسوفان بدکردار، ص 92]

بیش‌تر بخوانید: شوپنهاور و زن

فردریش نیچه در فیلسوفان بدکردار

کم‌تر فیلسوفی در دنیای فلسفه وجود دارد که به اندازه‌ی نیچه زندگی‌اش خاص باشد. کم‌تر فیلسوفی در دنیای فلسفه وجود دارد که سخنان و اندیشه‌های‌اش به اندازه‌ی سخنان و اندیشه‌های نیچه با زندگی و شخصیت‌اش متفاوت باشند. نیچه از قدرت و سیلی‌نواختن بر گوش ضعیفان و زمین‌زدن ناتوانان صحبت می‌کرد، لیکن خود ناتوان بود. او بیماری بود که روز و شب‌اش را با درد سَر می‌کرد و آن‌قدر سردرد و چشم‌درد داشت که گاه اصلاً نمی‌توانست چیزی بگوید یا بنویسد.

خلاصه کتاب فیلسوفان بدکردار
فردریش نیچه در اواخر عمر

در کتاب فیلسوفان بدکردار در مورد زندگی نیچه بسیار صحبت شده، اما موارد خاص این کتاب که با «بدکرداری» تطابق دارند موارد زیر هستند:

  • نیچه در جوانی یک بار به فاحشه‌خانه رفته و بر طبق گفته‌ی خود کاری نکرده و بیرون آمده است. اما ابتلای او به سفلیس در همان دوران احتمال آن که او بدون انجام کاری از آن مکان بیرون آمده باشد را کاهش می‌دهد.
  • نیچه در جریان رابطه‌اش با واگنر، دوست‌دار همسر واگنر شده است.
  • هم واگنر و هم پزشک نیچه بر افراط نیچه در خودارضایی تأکید کرده‌اند.

جز این موارد، سخن دیگر نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار این است که بسیاری از اندیشه‌های نیچه در باب زندگی دیونیزویسی و فارغ‌بودن از بایدها و نبایدهای مسیحی به سبب تعلیمات مسیحی دوران کودکی‌اش بوده‌اند و حتی اگر نیچه بیمار نمی‌بود نیز هیچ‌زمان نمی‌توانست با رهایی کامل از ناخودآگاه مذهبی‌اش تماماً به اندیشه‌های خود جامه‌ی عمل بپوشاند. در آخر آن که از نگاه نویسندگان این کتاب، نیچه بیش از آن که با نازیسم پیوند داشته باشد با فاشیسم پیوند دارد.

اما باکرگی نیچه و رهابودن‌اش از زنان و عدم برقراری رابطه‌جنسی از سوی او، تماماً در نقطه‌ی مقابل زندگی فیلسوفی دیگر قرار دارند که در قرن بیستم در یکی از کتاب‌های‌اش به‌صراحت گفت که از نیچه بیزار است: برتراند راسل.

برتراند راسل در کتاب فیلسوفان بدکردار

برتراند راسل، یکی دیگر از فلاسفه‌ی بزرگ است که در باب زندگی او در کتاب فیلسوفان بدکردار بحث می‌شود. صفحات زیادی به زندگی راسل اختصاص داده شده‌اند و در این صفحات در مورد بسیاری از وقایع مثبت و منفی زندگی برتراند راسل بحث شده؛ اما در میان این‌ها یک سری‌شان خاص و جالب هستند. فی‌المثل در کتاب گفته می‌شود که با تمام حس انسان‌دوستانه‌ای که راسل داشته و بارها و بارها به خاطر آن دست به مبارزات سیاسی زده، اما گویا نخبه‌گرا نیز بوده و آن لیبرالی که در دوران جوانی در ظاهر نشان می‌داده نبوده. او یک جا گفته یک داروین به چند میلیون انسان عادی می‌ارزد. یا مثلاً راسل به‌شدت زن‌باره بوده و همسرها و معشوقه‌های زیادی داشته. حتی نویسندگان کتاب ادعا می‌کنند که یک جا راسل گفته رابطه جنسی با زنان بهتر از فلسفیدن است.

خلاصه کتاب فیلسوفان بدکردار
برتراند راسل و همسر اول‌اش، آلیس

در کتاب چند بار بر رفتار متکبرانه‌ی راسل نیز تأکید می‌شود. در باب بی‌عاطفه‌بودن او نیز گفته می‌شود که:

راسل به‌سرعت احترامِ [جی.ای.] مور را به خودش برانگیخت اما نتوانست او را به خود علاقه‌مند کند چراکه مور اولین کسی بود که متوجه شد راسل آدم بی‌عاطفه‌ای است. [فیلسوفان بدکردار، ص 144]

راسل پس از ازدواج اول‌اش، رابطه‌ای با زنی دیگر با نام اتولاین برقرار می‌کند، زنی که به‌شدت دل راسل را می‌برد. اما رفته‌رفته رابطه‌ی این زن با راسل نیز به مانند رابطه‌ی اول به رابطه‌ای افلاطونی تبدیل می‌شود و این‌چنین می‌شود که راسلِ شهوت‌ران برای ارضای شهوت‌اش رو به رابطه با زنان دیگر می‌آورد. در همان دوران راسل به آمریکا سفر می‌کند و تی‌اس‌الیوت را مورد حمله قرار می‌دهد. در طی همین سفر راسل با زنی جوان با نام هلن آشنا می‌شود و او را به انگلیس می‌برد. پس از بازگشت باز به سمت اتولاین می‌رود  و همچنان روابط جنسی‌اش با هلن را نیز ادامه می‌دهد. وضعیت رابطه‌ی راسل با اتولاین و درعین‌حال هلن موجب می‌شود که هلن با قلبی رنجور به آمریکا بازگردد و خیلی سریع رخت از زندگی بربندد. راسل در اتوبیوگرافی‌اش به شکستن قلب هلن اعتراف می‌کند.

در همین سال‌ها با درگیرشدن راسل با مسائل جنگ جهانی اول، باز هم زن‌گرایی او وجود داشته. او در این دوران با زن تی‌اس‌الیوت نیز رابطه برقرار کرده و این رابطه طوری بوده که خیلی‌ها از آن خبر داشته‌اند، حتی اتولاین. با وجود رابطه با زن تی‌اس‌الیوت، راسل با یک بازیگر نیز رابطه داشته و البته رابطه‌شان هم طولانی شده.

در کتاب گفته می‌شود که راسل بعدها با زنی به نام دورا ازدواج کرده، زنی که همچون راسل به آزادی‌های جنسی اعتقاد داشته، تاآن‌جا که پس از ازدواج با راسل چند بار با دیگران رابطه‌جنسی برقرار کرده و دست‌آخر حتی از یک دوجنسی باردار شده است؛ وضعیتی که راسل به‌هیچ‌عنوان نتوانست آن را تاب آورد.

بعدها راسل با زنی دیگر، زنی جوان، ازدواج کرده که این ازدواج نیز توام با رابطه‌برقرارکردن این زن با مردهای دیگر بوده است. در دو دهه‌ی آخر زندگی، باز هم راسل با زنی دیگر ازدواج کرده و چهارمین ازدواج و آخرینِ آن‌ها را تجربه کرده است. نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار می‌گویند شواهدی نیز وجود دارند که نشان می‌دهند راسل با سوزان، یعنی عروس خود، نیز رابطه برقرار کرده است.

غرور، شهوت بسیار که موجب زن‌بارگی راسل شد و ضداجتماعی‌بودن او از جمله مواردی هستند که در کتاب فیلسوفان بدکردار روی آن‌ها تأکید می‌شود، هرچند که در این کتاب بر کارهای مثبت سیاسی راسل نیز اشارات زیادی می‌شود.

مارتین هایدگر در کتاب فیلسوفان بدکردار

فکر می‌کنم خیلی‌ها قبل از آن‌که این کتاب را بخوانند توقع داشته‌اند که نویسندگان کتاب فیلسوفان بدکردار در بحث‌شان پیرامون «بدکرداری» فلاسفه سری هم به هایدگر و کارهای‌اش زده‌باشند. واقعیت این است که عمده‌‌ی بحث نویسندگان پیرامون هایدگر، به ارتباط او با نازیسم مرتبط است و البته آن‌ها تأکید می‌کنند که هایدگر هیچ‌گاه نه‌تنها معذرت‌خواهی نکرده از بابتِ این‌که مستقیم با نازی‌ها ارتباط داشته و شاید او هم در کارهای فاجعه‌آمیز آن‌ها مسئول بوده، بلکه شاید حتی تا آخر عمر-اش از عقیده‌اش که نزدیک به عقیده‌ی نازی‌ها بوده برنگشته و حتی پشیمان نشده از بابتِ این‌که به نازی‌ها پیوسته‌است.

نویسندگان همچنین طبق عادت‌شان در این کتاب اظهار می‌کنند که هایدگر هم دستی در زن‌بارگی داشته و تا حدی افسار-اش را به پایین‌تنه داده‌است. آن‌ها تأکید می‌کنند که هایدگر در رابطه‌ی جنسی با آرنت خیلی به میل او توجه نمی‌کرده و رابطه‌‌جنسی‌ای خشن با آرنت داشته‌است. آن‌ها همچنین از الیزابت اتینگر نقل می‌کنند که هنگامی‌که هایدگر کار-اش را با آرنت می‌کرده او را به گوشه‌ای پرت می‌کرده‌است. [پیشین، ص 228]

موارد جنجالی دیگر را نویسندگان این کتاب پیرامون بدکرداری‌های هایدگر ذکر می‌کنند، از جمله آن‌که آن‌قدر با زن‌های دیگر رابطه برقرار کرده که همسر خود-اش چون آدم حساسی بوده هم به رابطه با دیگران روی آورده‌است، آن هم از سر خشم و حسادت. نویسندگان همچنین به بدرفتاری‌های هایدگر با کارل یاسپرس و به‌ویژه همسر-اش اشاره می‌کنند و البته اظهار می‌دارند که بعدها هنگامی‌که نازیسم سقوط کرده، یاسپرس در دفاع از هایدگر گزارش تهیه کرده‌است.

در کل بخش هایدگر در کتاب فلاسفه‌ی بدکردار خواندنی است، اما کاش کتاب ترجمه‌ی بهتری داشت. مترجم انگار در تمامی عمر-اش فلسفه نخوانده و با خیلی از واژه‌ها و اسامی آشنا نبوده و به‌یک‌باره وارد دنیای ترجمه‌ی کتابی که در زمره‌ی کتاب‌های فلسفی قرار می‌گیرد شده‌است.

ژان پل سارتر در کتاب فیلسوفان بدکردار

ژان پل سارتر و چگوارا
سارتر در کنار چگوارا و دوبوار

نویسندگان کتاب به سارتر و به‌قول خودشان «بدکرداری‌های‌اش» هم توجه کرده‌اند. اگر در بخش هایدگر به ارتباط او با نازیسم و حمایت‌اش از چنین رژیمی با افکار ایدئولوژیک بیش‌تر از علاقه‌ی هایدگر به رابطه به زنان پرداخته می‌شود، در بخش سارتر – بر عکس – بیش‌ترِ تمرکز روی علاقه‌ی سارتر به رابطه با زنان است و درعین‌حال به رفتارهای مسبتدانه‌ی سارتر با اطرافیان‌اش و البته حمایت عجیب‌وغریبِ سارتر از استالین و حتی مائو پرداخته می‌شود.

در این کتاب به برخی از اشاره‌های سارتر به دورانِ کودکی‌اش در رمان «کلمات» اشاره می‌شود. به این‌که مثلاً سارتر هنگامی که با مادر-اش به بیمارستان رفته، خود را به خواب زده تا لباس‌عوض‌کردنِ مادر-اش و البته برهنه‌ی مادر-اش را ببیند. در این کتاب به پیروی از رمان کلمات تأکید می‌شود که سارتر به مادر-اش میل شهوانی داشته و از ازدواج دومِ او به‌شدت ناراحت بوده‌است. روابطِ جنسی بسیار زیاد سارتر با زنان مختلف و به‌ویژه چند رابطه‌ی سه‌نفره‌ی او و دوبوار و شاگردانِ دوبوار از دیگر بدکرداری‌هایی هستند که در این کتاب به آن‌ها پرداخته می‌شود.

سخن پایانی

دو بخش دیگر کتاب به ویتگنشتاین و فوکو اختصاص داده شده‌اند. من در این نوشتار صرفاً می‌خواستم اشاراتی کوتاه به کتاب فیلسوفان بدکردار داشته‌باشم تا ترغیب‌کننده‌تان باشد از برای مطالعه‌ی کتاب؛ بنابراین فکر می‌کنم تا همین‌جا هم کافی است و امیدِ این را دارم که به‌زودی کتاب را تهیه کنید و آن را بخوانید.

قبل از به‌پایان‌بردن کتاب به سه نکته می‌باید اشاره کنم:

  • نخست آن‌که دقیق نمی‌دانم که مترجم کتاب – آقای شاه‌قاسمی – واقعاً تا چه حد در فلسفه و جامعه‌شناسی دانش دارند، اما ترجمه‌ی کتاب به‌وضوح ضعیف است. ترجمه‌ی ضعف از نگاه‌ام ترجمه‌ای نیست که ناروان است، بل ترجمه‌ای‌ست که اغلاط علمی دارد. گویا مترجم کتاب چندان به دنیای فلسفه آشنایی نداشته‌است.
  • دوم آن‌که برخی با ایده‌ی اصلیِ این کتاب مخالفت کرده‌اند. به‌تان قول می‌دهم که این افراد مستقیم یا غیرمستقیم انسان‌هایی خودبرتربین اند. آن‌ها خوش ندارند که فلاسفه‌ی به این بزرگی این همه رفتارهای عجیب داشته‌باشند و این را به خود که شست پای فلاسفه هم محسوب نمی‌شوند ربط می‌دهند.
  • سوم آن‌که بنده با عنوان «بدکرداری» موافق نیستم. اتفاقاً افکار هایدگر با کارهایی که کرده چندان بیگانه نیستند، یا حتی سارتر با آن همه رابطه‌ای که زنان داشته کاری خلاف افکار-اش نکرده‌است. نمی‌شود ما از فلاسفه توقع «حکیم‌بودن» داشته‌باشیم. فیلسوف با حکیم فرق دارد. حکیم کسی است که راه درستی و دیگردوستی و اخلاق دیگرگرایی را درس می‌دهد، اما فیلسوف می‌تواند به نیهیلیست‌ترین فرد یا آنارشیست‌ترین کَس تبدیل شود و همچنان فیلسوف بماند. فارغ از این، کتاب فیلسوفان بدکردار کتاب خوبی است، چراکه نشان‌مان می‌دهد فارغ از تأثیر اندیشه بر زندگی، زندگی بر اندیشه هم تأثیر می‌گذارد. نمی‌شود کودکی سارتر را از کتاب هستی و نیستی به‌کل مجزا دانست!