مقولات کانت چیستند و کانت چگونه به آن‌ها می‌رسد؟

مقولات کانت چیستند و کانت چگونه به آن‌ها می‌رسد؟

این‌که بسیاری فلسفه‌ی غرب را به فلسفه‌ی پیش و پس از کانت تقسیم می‌کنند از نگاه من بسیار به‌جا ست. نمی‌توان کانت را نقطه‌ی عطف فلسفه‌ی غرب نینگاشت. نمی‌توان نقد عقل محض را تلنگری بر کلیت اندیشه‌ی غربی ندانست. امروز اگر کانت نقد شود، حتی اگر به فرض محال دانسته شود که تمامی عقاید او از دم اشتباه بوده‌اند هیچ از بزرگی کانت و از تأثیری که بر فلسفه‌ی غربی نهاده کاسته نخواهد شد. نقد عقل محض یا به قول استادِ مترجم سنجش خرد ناب کتابی است که هر چند هم سال‌ها از نگاشتن آن گذشته باشد، نباید و نمی‌توان از نظر انداختن به آن گذشت. در این مجله، تا کنون، به‌صورت بسیار مختصر و البته ساده‌شده، به یکی از اصلی‌ترین موضوعات نقد عقل محض یعنی قضایای ترکیبی پیشین پرداخته‌ام. برای مطالعه‌ی آن می‌توانید روی لینک کلیک کنید. در این نوشتار به یکی دیگر از مفاهیم این کتاب یعنی مقولات می‌پردازم. مقولات کانت چیستند و دقیقاً چه مواردی را شامل می‌شوند؟ این پرسش‌ها در ادامه پاسخ داده خواهند شد.

اما پیش از پرداخت به بحث، لازم است گفته شود که مقولات کانت و در کل تمامی مباحث نقد عقل محض آن‌قدر سطحی نیستند که بتوان آن‌ها را در مقاله‌ای 5-6 صفحه‌ای توضیح داد؛ لیکن به هر حال چاره نیست و این امر نمی‌تواند مانع از آن شود که نگاهی – هر چند سطحی – به آن‌ها نیاندازیم و مقاله‌ای ابتدایی برای آشنایی مبتدیان با مقولات کانت منتشر نسازیم.

تعریف برخی واژگان اولیه [شهود، حساسیت، استعلایی و پدیدار]

پیش از آن که اختصاصاً به مقولات کانت بپردازم، باید نگاهی به تقسیم معرفت به حس و اندیشه از نگاه کانت داشته باشم. در ابتدای بخش عناصر استعلایی یا به قول استاد مترجم «بن‌پارشناسی ترافرازنده»، کانت معرفت بشری را به دو بخش حس و اندیشه تقسیم کرده و تعاریفی از برخی مفاهیم از جمله شهود، حساسیت و استعلایی به دست می‌دهد.

شهود یا به قول جناب ادیب‌سلطانی سهش از نظرگاه کانت تعریفِ زیر را دارد:

شناخت، به هر شیوه و به هر واسطه‌ای که به برابر ایستا مربوط باشد، در هر حال، چیزی که شناخت از راه آن مستقیماً به برابرایستاها [= ابژه‌ها] مربوط می‌شود و چیزی که اندیشیدن سراسر متوجه آن است؛ سهش [= شهود] است. ولی سهش تنها تا آن‌جا انجام می‌گیرد که به ما برابرایستایی داده شود، و این امر به‌نوبه‌ی خود دست‌کم برای ما انسان‌ها تنها تا آن‌جا ممکن است که برابرایستا، به نحوی معین بر ذهن تأثیر بگذارد. [کانت، سنجش خرد ناب، برگردان ادیب سلطانی، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 99.]

اما این شهود که کانت تعریف کرد، صرفاً آن هنگام انجام می‌پذیرد که ابژه‌ای به ما داده شود. در همین راستا، کانت بلافاصله مفهومی دیگر را توضیح می‌دهد، مفهومی با عنوان حساسیت یا به قول ادیب سلطانی، حسگانی:

توانایی دریافت تصورها، به شیوه‌ای که ما به وسیله‌ی برابرایستا متأثر شویم، حسگانی [حساسیت] نامیده می‌شود. بنابراین، به‌واسطه‌ی حسگانی است که برابرایستاها به ما داده می‌شوند و تنها حسگانی است که سهش‌ها را برای ما فراهم می‌سازد. ولی برابرایستاها به وسیله‌ی فهم اندیشیده می‌شوند، و از فهم مفهوم‌ها زاده می‌گردند. [پیشین، صص 9- 100]

از این‌جا دریافته می‌شود که شهود یا سهش صرفاً برای حس است، لااقل برای انسان. از طریق شهود است که انسان به چیزهای بیرونی آگاه می‌شود. تعریف دیگر کانت تعریفی از جلوه یا پدیدار است. جلوه ابژه‌ای است نامعین که از یک شهود تجربی [= شهودی که از طریق حس به اعیان مربوط است] حاصل گشته. جلوه یا پدیدار در واقع دلالت بر ابژه یا ابژه‌هایی دارد که از طریق شهود حسی ذهن را متأثر می‎کنند. بنابراین، از نگاه کانت، شناخت انسان با حس آغاز می‌شود.

ماده و صورت پدیدار

ابژه‌های نامنظم، که به طور انفعالی وارد حیطه‌ی آگاهی عامل معرفت می‌شوند، ماده و صورتی دارند که با ترکیب این ماده و صورت است که جلوه یا پدیدار، می‌تواند از نامنظمی بیرون آید و شکلی منظم به خود گیرد. ماده‌ی جلوه چیزی است که در تناظر با حس است، «ولی آن چیزی … که سبب می‌گردد بسیارگان [= کثرات] پدیدار در نسبت‌های معینی بتواند آراسته شود»، صورت جلوه است. [پیشین، ص 100]

از این رو می‌توان گفت که تأثرات – که خود هیچ نظم و تعینی ندارند – ماده و آن چیزی که به تأثرات نظم و تعین می‌بخشد صورت جلوه است. از این رو، چنان‌که کانت می‌گوید، درست است که ماده‌ی جلوه می‌تواند پسینی باشد، اما صورت جلوه که تأثرات به‌واسطه‌ی آن منظم می‌شوند پیشینی است؛ یا به عبارت بهتر، بایستی پیشینی باشد. این صورت پیشینیِ جلوه، از نگاه کانت، یک چیز نیست بلکه دو چیز است: یکی زمان و دیگری مکان. مکان و زمان صورت‌های پیشینی شهود حسی اند. این صورت‌های پیشینی، ناب هستند یعنی با هیچ چیز حسی آمیخته نیستند. بنابراین این صورت‌ها از بیرون نیستند بل از درون سوژه هستند.

پس از این است که کانت به معرفی حس استعلایی پرداخته و آن را دانشی معرفی می‌کند که به اصول پیشینی حساسیت یا همان حسگانی می‌پردازد. در حس استعلایی، ابتدا با جدا کردن فهم از ادراکات، به شهود تجربی می‌رسیم و با جدا کردن و حذف‌کردن هرآن‌چه که به حس و احساس مربوط است به صورت‌های ناب و پیشینی: مکان و زمان.

مکان و زمان از نظرگاه کانت

بررسی مکان و زمان – به‌مثابه‌ی دو صورت پیشینی شهود حسی – از سوی کانت با این پرسش‌ آغاز می‌شود که آیا مکان و زمان واقعی اند یا آن که تنها به حساسیت ما متعلق اند؟ همچنین اصلاً «چیستند مکان و زمان؟». [پیشین، ص 102]

کانت از برای تعیین چیستی مکان و زمان از دو بیان متافیزیکی و استعلایی بهره می‌برد. بیام متافیزیکی دلالت دارد بر شرح یک مفهوم به‌منزله‌ی یک امر پیشینی و بیان استعلایی «… توضیح یک مفهوم است چونان یک اصل. چنان‌که بتوان بر پایه‌ی آن اصل دیگر شناخت‌های همنهادی پرتوم [= ترکیبی پیشین] را دریافت». [پیشین، ص 105]

بنابراین بیان متافیزیکی، صرفاً مفهوم را از آن جا که یک امر پیشینی است مورد بررسی قرار می‌دهد و بیان استعلایی مفهوم را چون می‌تواند راه را برای شناخت دیگر اصول ترکیبی پیشین هموار گرداند تحلیل می‌کند.

کانت در بیان متافیزیکی اصل مکان، چهار برهان می‌آورد. دو برهان اول برای اثبات مکان به عنوان یک امر پیشینی اند و  دو برهانِ دوم درصدد اثبات مکان به مثابه‌ی یک شهود هستند. بنابراین به‌واسطه‌ی این چهار برهان، مکان همچون یک شهود پیشینی معرفی می‎شود.

1- بیان متافیزیکی مکان

در برهان نخست از بیان متافیزیکی مکان، نشان داده می‌شود که مکان یک امر تجربی نیست که از جزئیات بیرونی انتزاع گردیده باشد، بل مکان خود شرطِ جزئیات بیرونی است؛ زیرا صرفِ گفتنِ بیرونی، یعنی پیش‌فرض‌گرفتنِ مکان.

برهان دوم  از بیان متافیزیکی مکان، این اصل را، یعنی مکان را، به مثابه‌ی یک تصور ضروری و البته پیشین نشان می‌دهد. کانت بر این نظر است که می‌توان مکان را خالی تصور کرد، لیکن نمی‌توان تصور نیستی مکان را داشت. بنابراین:

مکان همچون شرط امکان پدیدارهای بیرونی است و نباید همچون تعینی که به برابرایستاها وابسته باشد نگریسته شود. مکان یک تصور پرتوم [پیشینی] است که ضرورتاً در بنِ پدیدارهای بیرونی قرار دارد. [پیشین، صص 103-104]

دو برهان دیگر دلالت دارند بر این که مکان نه یک مفهوم کلی بل یک شهود است. در واقع از نظرگاه کانت، مکان افزون برآن که شرط پیشینی هر نوع شهود است، خود نیز شهود است. برهان اول برای این امر این است که مکان مفهومی کلی نیست زیرا مکان واحد است. در واقع مکان‌های گوناگونی که در نظر می‌آیند همگی‎شان بخشی از مکان واحد هستند. یک مثال می‌تواند کارِ فهمِ این بخش را آسان سازد. وقتی می‌گوییم زید و عمرو، نخستین چیزی که در نگر می‌آید این است که زید و عمرو دو نمونه از مفهوم کلی انسان هستند و در واقع اجزای انسان نیستند. اما وقتی می‌گوییم مکان اول مثلاً تهران و مکان دوم مثلاً پاریس، دو نمونه از مکان را در نگر نداریم بلکه به دو مورد از اجزای مکانِ واحد و کلی اشاره داریم. بنابرای مکان برخلاف انسان یک مفهوم کلی نیست. اما از آن‌جا که انسان جز فهم و انسان دیگر چیزی در معرفت خود ندارد، می‌توان گفت اگر مکان مفهوم کلی نباشد لاجرم یک شهود است.

برهان دوم می‌گوید مکان نامتناهی است و از همین رو یک مفهوم کلی نیست، بلکه شهود است.

2- بیان استعلایی مکان

 کانت در بیان استعلایی، مکان را شرط لازم قضایای هندسی معرفی می‌کند. از نظرگاه او، «هندسه دانشی است که خاصیت‌های مکان را همنهادانه [= ترکیبی] و با این همه پرتوم [پیشینی] تعیین می‌کند. [پیشین، ص 106]

به طور خلاصه، کانت با پیش‌فرض گرفتن اعتبار هندسه و قضایای آن بر این نظر است که هندسه امری پیشین و البته ترکیبی است و بنابراین پیش‌فرض آن یعنی مکان باید پیشینی و شهود باشد و نه مفهوم؛ «زیرا از یک مفهوم محض، هیچ‌‌گونه گزاره‌هایی که از مرز آن مفهوم فراتر روند، نمی‌توانند هنجیده [= انتزاع] شوند؛ و با این همه، این چیزی است که در هندسه رخ می‌دهد. [پیشین، ص 106]

به هر حال، کانت از بحث‌های خود در باب مکان این‌سان نتیجه می‌گیرد که مکان امری ست که صرفاً در سوژه وجود دارد و نه در چیزها به خودی خود. همچنین «مکان چیزی نیست جز صورت همه‌ی پدیدارهای حس‌های بیرونی؛ یعنی مکان شرط ذهنی حسگانی [= حساسیت] ست که فقط تحت آن، سهش [= شهود] بیرونی برای ما ممکن است». [پیشین، ص 107]

پس می‌توان گفت که مکان تا آن‌جا واقعی است که آن را در باب تجربیات یا به طور کلی پدیدارها به کار بریم؛ اما در مورد چیزهای فی‌نفسه مکان تنها خاصیت ایده‌آلی دارد.

3- زمان

براهین کانت در مورد مکان، در باب زمان نیز صادق اند و به همین دلیل کانت بحث خود را در باب زمان بسیار مختصرتر از بحث در باب مکان می‌کند؛ اما این نشان از کم‌اهمیت‌تر بودن بحث کانت در باب زمان به نسبت بحث کانت در باب مکان ندارد. به مانند مکان، زمان نیز نه یک مفهوم بل یک شهود است؛ آن هم شهودی پیشینی. افزون بر این، زمان شرط لازم تمامی قضایای کلی و ضروری در مورد حرکت و دگرگونی است. یعنی همان‌طور که کانت در بحث مکان علم پیشینی هندسه را بر مکان استوار ساخت، در بحث استعلایی زمان علم حرکت را بر زمان استوار می‌سازد.

نتیجه آن که زمان نیز همچون مکان تنها بر پدیدارها قابل اطلاق است و نه بر چیزهای فی‌نفسه. به بیانی دیگر، زمان همچون مکان تا آن جا واقعی و عینی است که موضوع سخن پدیدارها باشند. افزون بر این، همانطور که مکان صورت حسی بیرونی بود، زمان صورت حسی درونی است؛ از این روی:

زمان شرط صوری پرتوم [= پیشینی] همه‌ی پدیدارهاست، عموماً … چون همه‌ی تصورها، خواه شئ‌های بیرونی چونان برابرایستاهای خود داشته باشند، خواه نداشته باشند، باز فی‌نفسه چونان تعیین‌های ذهن به حالت درونی ما تعلق دارند، و چون این حالت درونی تحت شرط صوری سهش درونی قرار دارد و در نتیجه به زمان متعلق است، بنابراین زمان شرط پرتوم همه‌ی پدیدارهاست، عموماً. [پیشین، ص 114]

نتیجه‌ی بحث کانت در مورد زمان و مکان

در باب نتیجه‌ی بحث کانت در مورد زمان و مکان می‌توان گفت که مکان و زمان:

دو سرچشمه‌ی شناخت اند که از آن‌ها پرتوم [= به صورت پیشینی]، شناخت‌های همنهادی [= ترکیبی] گوناگونی می‌توانند داده شوند؛ چنان‌که به خصوص ریاضیات ناب  در رابطه با شناخت‌های مکان و نسبت‌های آن نمونه‌ی درخشانی به ما می‌دهد. مکان و زمان هر دو با هم، در حقیقت صورت‌های ناب همه‌ی سهش‌های حسی اند و بدان راه گزاره‌های همنهادی پرتوم [قضایای ترکیبی پیشین] را ممکن می‌سازند. [پیشین، ص 118]

به این ترتیب کانت – که در پیشگفتار کتاب‌اش سه پرسش در باب چگونگی امکان ریاضی، فیزیک و … مطرح کرده بود – به پرسش نخست خود در باب چگونگی امکان ریاضی ناب پاسخ می‌دهد. او در بخش منطق استعلایی که در آن در باب فهم بحث می‌کند درصدد پاسخ‌گفتن به پرسش دومین خود یعنی چگونگی امکان فیزیک ناب برمی‌آید.

منطق استعلایی | تحلیل استعلایی

پس از آن که کانت بحث‌اش در باب حس استعلایی را به پایان می‌رساند، به تحلیل استعلایی می‌رسد. در کتاب نقد عقل محض، در واقع دو بخش اصلی وجود دارد: یکی حس استعلایی و دیگری منطق استعلایی. خودِ منطق استعلایی به دو بخش تحلیل استعلایی و دیالکتیک استعلایی تقسیم می‌شود و خود تحلیل استعلایی نیز دو بخشِ تحلیل مفاهیم و تحلیل اصول را شامل است. بحث کانت در باب مقولات در زمره‌ی بحث‌اش در مورد تحلیل مفاهیم است. اما پیش از آن که به مقولات کانت بپردازیم، خالی از فایده نیست اگر به همراه یک‌دیگر نگاهی به یک سری از بحث‌های کانت پیش از مقولات داشته باشیم.

کانت در آغاز بحث‌اش در ارتباط با تحلیل استعلایی اظهار می‌دارد که نه عقل‌گرایان بر حق اند که فهم بر حس برتری دارد و نه تجربه‌گرایان درست می‌گویند که حس بر فهم برتری دارد. از نگاه کانت، ذهن ما دو سرچشمه‌ی اصلی دارد: یکی شهود حسی و دیگری فهم؛ اما این دو هیچ برتری‌ای بر یکدیگر ندارند بل هر دو مکمل هم اند:

بدون حسگانی هیچ برابرایستایی نمی‌تواند به ما داده شود، و بدون فهم هیچ برابر ایستایی اندیشیده نمی‌گردد. اندیشه‌ها بدون گنجانیده تهی اند؛ سهش‌ها بدون مفهوم‌ها کور اند. [پیشین، ص 134]

ضمناً کانت در همین اثنا روشن‌مان می‌سازد که منظور-اش از منطق استعلایی چیست. او برآن است که منطق عمومی صرفاً به قواعد یا به عبارت بهتر صورت اندیشیدن می‌پردازد و نه محتوا و ماده. منطق را اصلاً کاری با محتوا و ماده نیست، ماده هرچه می‌خواهد باشد. اما منطق استعلایی چنین نیست، بل با خاستگاه‌های شناخت سروکار دارد؛ خصوصاً اصول پیشینی‌ شناخت برای رسیدن به چگونگی امکان قضایای ترکیبی پیشین.

دانشی که خاستگاه، حوزه و اعتبار عینی چنین شناخت‌هایی را تعیین می‌کند باید منطق ترافرازنده [= منطق استعلایی] نامیده شود زیرا این منطق تنها با قانون‌های فهم و قانون‌های خرد سروکار دارد، ولی منحصرانه تا آن جا که این قانون‌ها به برابرایستاهای پرتوم مربوط می‌شوند.پس این دانش مانند منطق عمومی نیست که بدون افتراق هم به شناخت آروینی [= تجربی] خرد می‌پردازد و هم به شناخت ناب خرد. [پیشین، ص 138]

پس از این است که کانت برای راه‌بردن به بحث در باب مقولات، منطق استعلایی را به دو بخش تحلیل استعلایی و دیالکتیک استعلایی تقسیم می‌کند. تحلیل استعلایی عناصر شناخت ناب فهم و اصولی را که بدون آن‌ها نمی‌توان داده‌ها را اندیشید می‌آموزد و دیالکتیک استعلایی بخشی است که به استفاده یا به عبارت بهتر با سواستفاده از اصول پیشین در مورد اعیانی صحبت می‌کند که از طریق شهود حسی به ما عرضه نشده‌اند و شاید هیچ‌گاه داده نشوند.

مقولات کانت | مقولات فاهمه

حال به مقصود اصلی رسیدیم: مقولات کانت . او تاکنون فهم را از جنبه‌ی منفی آن – یعنی حسی‌نبودن آن – توضیح داده و اکنون نوبت آن است که فهم را به صورت مثبت نیز توضیح دهد. در همین راستا، کانت می‌گوید فهم چیزی جز قوه‌ی داوری و تصدیق‌کردن نیست:

… ما می‌توانیم همه‌ی کنش‌های فهم را به داوری‌ها کاهش دهیم، به قسمی که فهم به طور کلی می‌تواند همچون قوه‌ی داوری‌کردن تصویر شود؛ زیرا فهم قوه‌ی اندیشیدن است و اندیشیدن عبارت است از شناختن به‌وسیله‌ی مفهوم‌ها. [پیشین، ص 149]

به‌طور خلاصه، کانت فهم را همان توانایی اندیشیدن و اندیشیدن را همان توانایی ترکیب تصورها و درنتیجه تصدیق‌کردن می‌بیند. اما تصدیق‌کردن به واسطه‌ی مفهوم‌های پیشین ذهن انجام می‌گردد. کانت این مفهوم‌‌ها را “مقولات” نام می‌نهد و بر این عقیده است که اگر صورت انواع تصدیق را نشان دهد کارکردهای فهم می‌توانند جمعاً یافت شوند. او صورت‌های تصدیق را همگی از منطق ارسطویی – که به نظر او از زمان ارسطو تا زمان او، یعنی کانت، تغییر نکرده‌اند-  می‌گیرد و آن‌ها را به چهار دسته‌ی سه‌تایی تقسیم می‌کند:

  • دسته‌ی اول، دسته‌ی کمیت است. از نگاه کمیت هر قضیه یا کلی است به‌مانند «هر الفی ب است»، یا جزئی است به مانند این که «برخی از الف‌ها ب هستند» و یا آن شخصی است به مانند «الف ب است».
  • دسته‌ی دوم، دسته‌ی کفیت است. از نگاه کیفیت هر قضیه یا ایجابی است، مانند «الف ب است»، یا سلبی است مانند «الف ب نیست» و یا حصری است مانند «ناالف ب است».
  • دسته‌ی سوم، دسته‌ی نسبت است. از نگاه نسبت، هر قضیه یا حملی است، مانند «الف ب» است، یا شرطی است مانند «اگر الف ب باشد آن‌گاه الف ج خواهد بود» و یا انفصالی است مانند «الف یا ب است یا ج».
  • دسته‌ی چهارم دسته‌ی یک جهت است. از نگاه جهت، هر قضیه یا احتمالی است مانند «شاید الف ب باشد» یا واقعی است به مانند «الف ب است» و یا آن که ضروری است مانند «الف ب است و جز ب هم نمی‌تواند باشد».

در باب این صورت‌ها یا همان صورت‌های تصدیقات، کانت صحبت خاصی ندارد جز آن که می‌گوید دسته‌ی جهت برخلاف سه دسته‌ی دیگر چیزی به قضیه نمی‌افزاید «بلکه فقط مربوط می‌شود به ارزش رابطه به لحاظ اندیشیدن، عموماً» [پیشین، ص 155]. یعنی آن که جهت صرفاً نوع نگاه ما به رابطه را مشخص می‌سازد.

کانت با ذکر کردن این اصول فهم، درصدد برمی‌آید که از دل این اصول، مفاهیم را بیرون کِشَد. به این ترتیب مقولات نیز مانند دسته‌ها 12 تا بوده و به قرار زیر هستند:

  1. مقوله‌ی وحدت از دل قضیه‌ی کلی
  2. مقوله‌ی کثرت از دل قضیه‌ی جزئی
  3. مقوله‌ی تمامیت از دل قضیه‌ی شخصی
  4. مقوله‌ی ایجاب از دل قضیه‌ی ایجابی
  5. مقوله‌ی سلب یا نفی از دل قضیه‌ی سلبی
  6. مقوله‌ی حصر از دل قضیه‌ی حصری
  7. مقوله‌ی جوهر و عرض از دل قضیه‌ی  حملیه
  8. مقوله‌ی علیت از دل قضیه‌ی شرطیه
  9. مقوله‌ی مشارکت از دل قضیه‌ی انفصالی
  10. مقوله‌ی امکان از دل قضیه‌ی احتمالی
  11. مقوله‌ی هستی و نیستی از دل قضیه‌ی واقعی
  12. مقوله‌ی ضرورت و اتفاق از دل قضیه‌ی واقعی

مقولات سوم از ترکیب مقولات اول و دوم هر دسته پدید آمده‌اند. یعنی مثلاً تمامیت چیزی نیست جز کثرت که به مثابه‌ی وحدت نگریسته شود و یا حصری چیزی نیست جز پیوستگی واقعیت با سلب؛ و به همین ترتیب.

سخن آخر

پس از بحث در مورد مقولات کانت باید خود را برای بحث در مورد تحلیل اصول و شاکله‌ها آماده سازیم. اگر عمری باشد به زودی در مورد شاکله‌ها و تحلیل اصول نیز خواهم نوشت.