ورود و ثبت نام
0
سبد خرید خالی است.
0
سبد خرید خالی است.
ورود و ثبت نام

مکاتب فلسفه‌ی اخلاق به زبان ساده | 2- نظریه‌ی فرمان الهی [فراطبیعت‌گرایی]

نظریه‌ی فرمان الهی در اخلاق

مطالعه‌ی این نوشتار تقریباً

8 دقیقه

طول می‌کشد. لطفاً تا انتها مطالعه کنید.

در قسمت پیشین توضیحی مختصر پیرامون یکی از مکاتب اخلاقیِ تقریباً ازمدافتاده یعنی «عاطفه‌گرایی» داشتم. این بار در این نوشتار به یکی دیگر از مکاتب اخلاقی یا به‌عبارت دیگر یکی دیگر از چاره‌اندیشی‌ها در فلسفه‌ی اخلاق یعنی «نظریه‌ی فرمان الهی» می‌پردازم. برطبق این نظریه خیر آن چیزی است که خدا به آن دستور داده‌است، اما این توضیح بسیار کوتاه پیرامون نظریه‌ی فرمان الهی که گاه با نام فراطبیعت‌گرایی می‌شناسند-اش نیاز به توضیحی بیش‌تر دارد. در ادامه خواهم گفت که نظریه‌ی فرمان الهی چیست و با چه چالش‌هایی همراه است.

نظریه‌ی فرمان الهی چیست؟

خیلی ساده اگر بخواهم بگویم، نظریه‌ی فرمان الهی دلالت بر این دارد که خیر آن چیزی است که خدا به انجام آن دستور داده و شر آن است که خدا از ارتکاب‌اش منع‌مان کرده‌است. این‌که حالا خدا کی‌ست و چگونه منع‌مان کرده یا دستور به ما داده موضوعی دیگر است، اما همین قضیه‌ی خیر آن چیزی است که خدا به انجام آن دستور داده جای بحث بسیار دارد. [بد نیست اشاره کنم که از نگاه قائلان به این فلسفه‌ی اخلاق، خدا از طریق کتاب مقدس فرمان‌های‌اش را داده‌است. البته برخی دیگر از آن‌ها به کلیسا و حتی عقل هم به‌عنوان منابعی برای رسیدن به فرمان‌های الهی اشاره کرده‌اند و برخی دیگر اصلاً گفته‌اند هیچ راهی برای این‌که بفهمیم فرمان‌های خداوند کدام اند در دست نداریم.]

اجازه دهید مقداری روی آن تمرکز کنیم. قائلان به نظریه‌ی فرمان الهی برآن اند که هیچ‌چیز به‌خودیِ خود خیر یا شر نمی‌تواند باشد، مگر آن‌که خدا آن را خیر یا شر معرفی کرده‌باشد. مثلاً «قتل» به‌خودیِ‌خود شر نیست، اما چون خدا در 10 فرمانی که به موسی داد، به او امر کرد که از قتل اجتناب شود، «قتل» را در زمره‌ی موارد شر قرار داد؛ یا مثلاً مهربانی به‌خودی‌خود خیر نیست و چون خدا توصیه به آن کرده، می‌توان آن را خیر دانست.

در فلسفه‌ی غربی و البته در فلسفه و اندیشه‌ی اسلامی، تعداد فلاسفه و هواخواهانی که به نظریه‌ی فرمان الهی اعتقاد داشته باشند کم است و درعوض مخالفان آن بسیار بیش‌تر اند. این مخالفان صرفاً خداناباورها یا ضددین‌ها نیستند، بلکه در میان متدین‌ها هم بسیاری با این نظریه‌ی فرمان الهی مخالف اند.

در اندیشه‌ی اسلامی، اشعری و هواداران‌اش – اشعریان – به قدرت نامتناهی خدا اعتقاد داشتند و برآن بودند که هیچ‌چیز به‌خودی‌خود خیر یا شر نیست، مگر آن‌که خدا خیر یا شر-اش خوانده باشد. از نگاه آن‌ها هرآن‌چه که هست به‌واسطه‌ی قدرت خدا هست. این هستن هم خیرها و هم شرها را دربرمی‌گیرد. آن‌ها و خصوصاً شخصِ اشعری می‌گفتند که هیچ خیر و شری بدون اراده‌ی خدا صادر نمی‌تواند شد، چه‌آن‌که دراین‌صورت یا صدور یا وجود خیروشر ناشی از سهو یا در واقع نادانی خدا بوده یا از ناتوانی – که البته هیچ‌یک‌ از این‌ها نمی‌توانند به خدا نسبت داده شوند، ازاین‌رو هر شر و خیری ناشی از اراده‌ی خداست.

در اندیشه‌ی غربی هم در قرون‌وسطی، اصلی‌ترین نماینده‌ی نظریه‌ی فرمان الهی در اخلاق «اوکام» یا «اوکامی» است. او نیز به قدرت و اراده‌ی مطلق خدا اعتقاد داشت و خدا را فارغ از هر چیزی می‌دانست. او می‌گفت خدا به چیزی ملزم نیست و این انسان است که ملزم است، این انسان است که نیازمند است، این انسان است که وابسته است. انسان وابسته به خواست خداست. اگر خدا دستور دهد که فلان کار باید انجام شود، فلان کار «خیر» تلقی خواهد شد و مخالفِ فلان کار «شر». من به‌زودی نوشتاری مجزا پیرامون افکار ویلیام اوکامی منتشر می‌سازم و در این باب بیش‌تر توضیح خواهم داد. درصورتی‌که منتشر-اش کنم لینک‌اش را همین‌جا قرار می‌دهم و بنابراین درصورتی‌که درحال‌حاضر خواننده‌ی این نوشتار هستید و لینک نوشتار اوکامی را نمی‌بینید، به‌معنای آن است که آن نوشتار هنوز منتشر نشده‌است.

فارغ از اشعری‌ و اوکامی اگر بخواهیم به نظریه‌ی فرمان الهی بنگریم، بدین معنی است که چون خدا ما را آفریده و در این جهان قرار داده‌است، و چون پیامبران و کتاب‌های الهی برای ما صادر کرده‌است، راه‌وروش زندگی ما می‌باید همانی باشد که خود خدا ارائه داده‌است و بنابراین خیروشر ما همان‌ها اند که خدا به آن‌ها امر و نهی کرده‌است.

جز این مورد استدلال‌هایی دیگر در دفاع از نظریه‌ی فرمان الهی وجود دارند که من در ادامه بسیار خلاصه ذکرشان می‌کنم، اما بد نیست دو نکته را عرض کنم. نخست آن‌که کم‌تر بحثی در تاریخ فلسفه صورت گرفته که مستقیم یا غیرمستقیم در رسالات افلاطون پیرامون‌اش بحث نشده‌باشد. در مورد نظریه‌ی فرمان الهی یا در واقع ارتباط ذات خیر و شر با خدا یا دین، افلاطون رساله‌ای دارد با نام اوتیفرون. در این رساله، سقراط که هنوز توسط دادگاه به اعدام محکوم نشده، در دادگاه با مردی سنتی با نام اوتیفرون هم‌صحبت می‌شود و پیرامون این بحث می‌کنند که خیر چون خیر است خدا به آن دستور داده یا خیر چون خدا به آن دستور داده خیر شده‌است؟

بحث سقراط و اوتیفرون در این مورد را من چندی پیش در نوشتار مربوط به رساله‌ی اوتیفرون آورده‌ام، می‌توانید برای دسترسی به آن نوشتار از این لینک استفاده کنید == > خلاصه رساله اوتیفرون.

دوم آن‌که من خلاصه‌ی این رساله اوتیفرون را در واقع برای توضیحی بیش‌تر برای مختصر-ام در مورد کتاب ترس و لرز آوردم.

یوهان سیلنتیو، نویسنده‌ی کتاب ترس و لرز، که در واقع همان کیرکه‌گور است با نام مستعار، فردی‌ست تقریباً بنیادگرا. او در این کتاب پیرامون ایمانِ ابراهیم صحبت می‌کند و از دلِ بحث در مورد روایت دستور خدا به ابراهیم برای سربریدن اسحاق در عهد عتیق و اسماعیل در قرآن، یک سری از ویژگی‌های ذاتیِ ایمانِ مدنظر-اش را استخراج می‌کند و توضیح می‌دهد. یکی از ویژگی‌های ذاتی ایمان ابراهیمی، توکل به «محال» است. محال در این‌جا ترجمه‌ی «ابسورد» یا پوچ است، یعنی موردی که با عقل قابل‌توجیه نیست. کیرکه‌گور با تأکید بر این‌که ابراهیم یا در واقع قهرمان ایمان با پذیرفتن دستور خداوند برای به‎‌قتل‌‎رساندن اسحاق پا را از کُلی یا همان اخلاق رایج فراتر گذاشته‌است، به‌نوعی تأکید می‌کند که خیر همان است که خدا دستور داده‌است و شرط زندگی بهتر در این است که به‌مثابه‌ی مؤمن، به خداوند و دستورات‌اش تن دهیم و «ایمان» داشته‌باشیم.

زمینه‌های نظریه‌ی فرمان الهی

اصلی‌ترین زمینه یا استدلال برای نظریه‌ی فرمان الهی همان استدلالی است که اشعری آورده‌است، یعنی این‌که قدرت خدا نامتناهی است و خیر و شر به او راجع اند. در واقع از نگاه قائلان به نظریه‌ی فرمان الهی، این‌که خیر و شر به‌خودیِ خود و بدون درنظرگرفتن خدا وجود داشته باشند تنگ‌کننده‌ی قدرت خدا است. همچنین آن‌ها سخت به کتاب مقدس ایمان دارند و نمی‌توانند منبعی دیگر برای خیر و شر جز کتاب مقدس بیابند.

نیز از نگاه قائلان به نظریه‌ی فرمان الهی، این نظریه به‌خوبی عینی یا ذهنی‌بودن اخلاقیات را تبیین می‌کند. اخلاق در چنین حالتی ناشی از یک منبع قویِ خارج از انسان است، یعنی خدا، این در حالی است که مثلاً عاطفه‌گرایی اخلاقی تماماً اخلاق عینی یا در واقع اخلاق بدون انسان را انکار می‌کند، یا مثلاً نسبی‌گرایی فرهنگی، کلِ خیر و شر را به تاریخ و جغرافیا تقلیل می‌دهد.

 همچنین این افراد – قائلان به فراطبیعت‌گرایی اخلاقی یا نظریه‌ی فرمان الهی – نمی‌توانند بپذیرند که رابطه‌ی مستقیم و البته ضروری میان دین و اخلاق وجود نداشته باشد. باور این‌که شخصی غیرمتدین یا خداناباور باشد و اخلاق‌مدار باشد برای‌شان سخت است و عمدتاً این‌گونه تفسیر-اش می‌کنند که این غیردین‌داران و خداناباوران اگر پس از ازدست‌دادن اعتقادشان به دین یا خدا هنوز هم اخلاقی اند به‌سبب این است که موارد اخلاقیِ زمانِ دین‌داری را هنوز با خود دارند.

آن‌ها همچنین می‌گویند نظریه‌ی فرمان الهی این حُسن را دارد که شخص را به رعایت اخلاق و درنظرداشتن خیر و شر ملزم می‌کند، چراکه شخص می‌داند که درصورت عمل‌نکردن بر طبق خیر و شر، باید در آن جهان پاسخ دهد و قطعاً مجازات خواهد شد.

در واقع از نگاه قائلان به نظریه‌ی فرمان الهی، صرفاً زمانی می‌توان اخلاق را جدی گرفت که منبعی خارج از انسان داشته‌باشد. وقتی مثلاً عاطفه‌گرایان می‌گویند قضایای اخلاقی بی‌معنی اند و منبعی خارج از انسان ندارند، ضرورت عمل به اعمال خیر از انسان گرفته می‌شود و بنابراین راه باز می‌شود برای انجام کارهای شَر!

اما در مقابل نظریه‌ی فرمان الهی عمدتاً نظریه‌ی قانون طبیعی وجود داشته‌است. قائلان به این نظریه می‌گویند فارغ از این‌که انسان به چه چیزی خیر بگوید و یا حتی فارغ از این‌که خدا به چه چیزی دستور دهد، در طبیعت «ارزش» وجود دارد و خیر به‌واسطه‌ی قانون طبیعی لحاظ می‌تواند شد. بحث اصلیِ من در این نوشتار صرفاً پیرامون نظریه‌ی فرمان الهی بود و نمی‌خواهم این‌جا به قانون طبیعی ورود کنم، قطعاً در آینده‌ای نزدیک به این مسئله می‌پردازم و لینک نوشتار مربوط به آن را در همین زیر قرار می‌دهم، اما بد نیست چالش‌هایی بزرگ را که قائلان به نظریه‌ی فرمان الهی با آن‌ها درگیر اند ذکر کنم.

چالش‌های نظریه‌ی فرمان الهی

یکی از بزرگ‌ترین چالش‌هایی که نظریه‌ی فرمان الهی با آن‌ها درگیر است عظمت خداوند است. ما وقتی کسی را – حتی خدا را – ارج می‌نهیم، کریم‌اش می‌دانیم یکی به این سبب است که کارهایی عظیم انجام داده‌است، اما اگر قرار باشد ارزش کارهای خداوند را بدون معیاری فارغ از خداوند بسنجیم، یعنی خداوند می‌توانسته‌است طوری دیگر رفتار کند و البته آن رفتار نیز «خوب» باشد، چه‌آن‌که معیار خوب یا خیر همان دستور خدا و البته عمل خداوند است. این امر البته مبتنی بر این فرض است که کارهای خداوند و البته فرمان‌های خداوند «گزافی» هستند و خود همین فرض گزافی‌بودن دستورهای خداوند هم ناشی از همان «خیر» را فرمان‌‎الهی‌شمردن است [گزافی یعنی بی‌دلیل، یعنی بی‌پایه و بی‌زمینه؛ درحالی‌که کم‌تر مؤمنی است که این را بپذیرد].

نکته‌ی دیگر آن‌که متدینین – نه همه – خدا را افزون بر قادر و عاقل، «خوب» هم می‌دانند. وقتی می‌گویند خدا خوب است، اگر خوب را به همان معنایی بگیریم که قائلان به نظریه‌ی فرمان الهی می‌گویند، این جمله‌ی خدا خوب است بی‌معنی می‌شود.

درباره‌ی نویسنــده
عضو شدن
Notify of
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده‌ی تمامی دیدگاه‌ها