نگاهی کامل به کتاب شهریار ماکیاولی | نتیجه‌گرایی در بطنِ سیاست

خلاصه کتاب شهریار ماکیاولی | بررسی کتاب شهریار ماکیاولی

این نوشتار نگاهی دارد به خلاصه کتاب شهریار ماکیاولی – کتابی ماندگار در تاریخ فلسفه‌ی سیاسی.

بخش اول: مقدمه‌ای در بابِ کتاب

الف. در این بخش، سروکارمان با یکی از جنجالی‌ترین کتبِ تاریخ است. کتابی که مؤلف‌اش را سال‌ها در میانِ مردمان، و همچنین برخی اندیشمندان، منفور ساخت. شهریار، نامِ کتابی از نیکولو ماکیاولی، نویسنده و مردِ سیاسیِ دورانِ رنسانس است. کتاب شهریار ماکیاولی کتابی ست که عده‌ای آن را راهنمایی از برایِ دغل‌بازی و تبهکاری در عرصه‌یِ سیاست، عده‌ای آن را اثری شگرف در فلسفه‌یِ سیاسی، و عده‌یِ قلیلی دیگر آن را کتابی برایِ آزادی‌خواهان می‌دانستند و می‌دانند.

    ب. شهریار، تنها کتابِ ماکیاولی در عرصه‌یِ سیاست نیست، بل او کتابِ مهمِ دیگری، و چه‌بسا مهم‌تر، به نامِ گفتارها دارد که لازم می‌نماید پس از مطالعه‌یِ کتابِ شهریار، آن نیز موردِ مطالعه واقع شود. اگر در شهریار در بابِ حکومت‌هایِ پادشاهی بحث شده، در گفتارها در بابِ حکومت‌هایِ جمهوری و همچنین شهروندان بحث شده است. در گفتارها، ماکیاولی خود را به‌صراحت هواخواهِ حکومتِ جمهوری می‌داند، و در آن اثر، که بسی مفصل‌تر از شهریار است، مطالبِ بسیار مفید و جدیدی، جدید از برایِ عصرِ خودِ شهریار، در فلسفه‌یِ سیاسی وجود دارد. لیکن می‌باید به این پرسش پاسخ داد که با وجودِ کتابِ گفتارها، چه حاجتی به کتابِ موجزِ شهریار بود؟ در ادامه دربابِ چگونگیِ زاده شدنِ کتابِ شهریار، به‌اختصار، سخن خواهم راند.

    ج. دورانِ رنسانس، دورانِ انسان بود. دورانی که انسان‌گرایان، خاصه انسان‌گرایانِ ایتالیایی، توجهِ خود را نه به دنیایِ غایب بل به دنیایِ حاضر مبذول داشته بودند. ماکیاولی، به‌مثابه‌یِ اندیشمندِ این دوران، نیز، زاده‌یِ دورانِ خود است. او، به‌منزله‌یِ اندیشمندی واقع‌گرا، سیاست و فلسفه‌یِ سیاسی را دنیوی کرد. او به همگان نشان داد که در حیطه‌یِ سیاست، نمی‌باید و نمی‌شود فضایی برایِ اخلاقِ سنتی به طورِ عام، و اخلاقِ مسیحی به طورِ خاص، باز کرد.

    د. بسا کَسان، آثارِ ماکیاولی را آغازگاهِ فلسفه‌یِ سیاسیِ مدرن می‌دانند. فلسفه‌یِ سیاسی‌ای که از هرگونه تقدس عاری گردیده و دیگر در پیِ آرمان‌شهرها و ناکجاآبادها نیست. آثارِ او، همان‌طور که خود می‌گوید، در پیِ شرحِ چگونگیِ امور است و نه آن‌که چگونه می‌باید باشد.

   ه. ماکیاولی از سالِ 1498 میلادی در دولتِ فلورانس، منصبی مهم در اختیار داشت. او، که به معنیِ واقعیِ کلمه یک وطن‌پرست و دوست‌دارِ خدمت به جمهوری بود، تا سالِ 1512 میلادی در صحنه‌یِ سیاست حضور داشت. اما در همان سال، با به رویِ کار آمدنِ خاندانِ مدیچی، از کار برکنار شد و چند ماهِ بعد به اتهامِ شرکت در توطئه زندانی گردید و موردِ شکنجه واقع شد. پس از رهایی از زندان، ماکیاولی، بیکار و سرگردان، به زندگیِ عادی، و البته دور از صحنه‌یِ سیاست، بازگشت و وقت و همِ خود را مصروفِ خواندن و نوشتن نمود. او از دوری از صحنه‌یِ سیاست در عذاب بود، و سبب همین بود که درصددِ یافتنِ راهی از برایِ بازگشت به صحنه‌یِ سیاسی و بخشیدنِ معنایی به هست‌بودنِ خود برآمد. لیکن برایِ این‌کار، می‌بایست شایستگیِ خود را به حکومتِ وقت نشان می‌داد. از همین‌روی، موقتاً نگارشِ کتابِ گفتارها را، که تازه به نوشتنِ آن همت گمارده بود، به کنار نهاد و نگارشِ کتاب شهریار را آغازید.

    و. شهریار، کتابی که در این بخش با آن سروکار خواهیم داشت، کتابی است اهدایی به شهریارِ وقت، لورنزو مدیچی، تا بلکه او لطفِ خود را به مؤلفِ کتاب مبذول دارد و وی را به منصبی در دستگاهِ سیاسیِ کشور گمارد. ماکیاولی، خود در مقدمه‌یِ کتاب، می‌نویسد که برآن شده تا بهترین هدیه‌ای را که می‌تواند به شهریار تقدیم کند، فراهم آورد و این کتاب را، که حاصلِ اندیشه‌ها و تجربه‌ها و همچنین مطالعاتِ او در تاریخِ مردمان و حکومت‌هایِ گذشته است، به شهریار هدیه دهد. کتاب از بیست‌وشش فصلِ بعضاً بسیار کوتاه تشکیل شده و عموماً در بابِ چگونگیِ حکومتِ سلطنتی یا شهریاری و رفتارهایِ شایسته‌یِ شهریار سخن گفته است.

    ز. ماکیاولی نگریسته‌یِ خوبی به طبیعتِ بشری ندارد و عمومِ اندیشه‌ها و تأملات‌اش را بر پایه‌یِ بدطینتیِ بشر ابراز می‌دارد. او بر این عقیده است که بشر، به‌‌ذات، تنوع‌طلب، قدرنشناس و پلید است، و همین نگاهِ بدبینانه‌یِ ماکیاولی به طبیعتِ بشری است که او را در راهِ استدلال کردن یاری می‌دهد.

    ح. پیش از ورود به مباحثِ اصلیِ کتاب، گمان‌ام بر آن است که اشاره به چند نکته ممکن است مفید واقع شود: در بیش‌ترِ استدلالاتِ ماکیاولی، با مثال‌هایِ تاریخیِ متعددی روبه‌رو ایم و من تنها مثال‌هایی را که ممکن است ضروری به نظر آیند ذکر خواهم کرد. یک مثال و نمونه به کرات تکرار می‌شود و آن مثالِ چزاره بورجا است. چزاره بورجا، فرزندِ نامشروعِ پاپ الکساندرِ ششم بود. او با حمایتِ پدرش به مقامِ فرماندهیِ ارشدِ پاپ در رومانیا، ولایتی در ایتالیا، رسید. ماکیاولی در بیش‌ترِ اندیشه‌هایِ خویش، چزاره بورجا را به مثابه‌یِ نمونه‌ای خاص مثال می‌زند که در این باب در صفحاتِ آتی بیش‌تر خواهم گفت.

    ط. اما دو نکته‌یِ مهمِ دیگر، که ذکرشان بسی لازم می‌نماید، یکی توضیحی کوتاه در بابِ مفهومِ virtù و دیگری Fortuna است. مفهومِ اول، که عموماً در فارسی به فضیلت، لیاقت و قابلیت ترجمه شده، آن معنیِ عامِ فضیلت را ندارد، بل ویرتو، در نظرِ ماکیاولی، برخی توانایی‌ها و قابلیت‌ها است که یک شهریار، و حتی یک ملت، می‌تواند داشته باشد. ویرتو، موفقیت را ضامن نیست اما شکستْ بی آن حتمی است. ویرتو به‌معنایِ تواناییِ انجامِ اعمالی است که انسان را به اهداف به طورِ عام و امنیتِ کشور به طورِ خاص واصل می‌سازد. در این‌جا ماکیاولی را، به‌صراحت، در نقشِ یک نتیجه‌گرا شاهد ایم. در بابِ ویرتو و همچنین شرایطِ آن در ادامه به تفصیل خواهم گفت. اما دیگر مفهومِ مهم، مفهومِ فورتونا، یا بخت و اقبال، است. ماکیاولی بخت و اقبال را در نیمی از زندگیِ انسان‌ها دخیل می‌داند و بر این رأی است که شهریارِ موفق می‌باید خود را با آن سازگار کند. در بابِ این مفهوم نیز، در فصولِ آتی، توضیحاتِ بیش‌تری خواهد آمد.

    ی. خوشبختانه کتابِ شهریار با ترجمه‌هایِ متعدد به فارسی برگردانده شده و من از میانِ آن‌ها از دو ترجمه بهره جسته‌ام. یک ترجمه، که قدیمی‌ترین ترجمه نیز هست، از آقایِ محمود- محمود،[1] و ترجمه‌یِ دیگر، که از متنِ ایتالیایی به عمل آمده، از آقایِ احمد زرکش.[2] تمامیِ نقلِ‌قول‌هایی که آورده خواهند شد، از ترجمه‌یِ آقایِ زرکش می‌باشند و به ترجمه‌یِ آقایِ محمود- محمود نیز ارجاع خواهم داد. یک ترجمه‌یِ خوب انگلیسی نیز در فهمِ مطالبِ کتابِ شهریار به یاری‌ام آمد[3].

بخشِ دوم: دربابِ حکومت‌هایِ شهریاری

«ضربات را باید یک‌جا و یک‌باره وارد کرد تا به خاطرِ دوامِ کوتاه، کم‌تر دردناک باشد و زودتر فراموش شود».

(پیشین، زرکش، ص 84. و محمود، ص 65.) (ibid, p 38.)

الف. فصلِ اولِ کتاب شهریار

  1. همان‌طور که در مقدمه گفته ‌آمد، کتابِ شهریار بیست‌وشش فصل را شامل است. من در این‌جا، طبقِ روالِ سایرِ بخش‌ها، به ترتیبِ خودِ فصل‌ها پیش خواهم رفت. منتهایِ مراتب، کتاب را با اندکی تسامح و کلی‌نگری به سه بخش تقسیم نموده‌ام، و هرکدام از این سه بخش را در یک فصلِ جداگانه موردِ بحث قرار خواهم داد، لیکن از ترتیبِ خودِ کتاب انحراف نخواهم جست.
  2. فصلِ اولِ کتاب شهریار به‌نوعی خلاصه و مقدمه‌یِ ده فصلِ بعدیِ کتاب است. ماکیاولی در این فصلِ یک صفحه‌ای، به‌اختصار، توضیح می‌دهد که حکومت‌ها یا پادشاهی اند یا جمهوری، و حکومت‌هایِ پادشاهی یا موروثی اند یا جدید. پادشاهی‌هایِ جدید نیز یا به حسبِ بخت و اقبال به چنگ آمده‌اند یا به‌ وسیله‌یِ ویرتو یا همان فضیلت. پس در همین فصلِ اول شاهد ایم که ماکیاولی اهمِ مطالبِ خود را به شکلی بسیار موجز ارائه می‌دهد: از مفهومِ بخت‌ و اقبال گرفته تا فضیلت.

[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”1″ ihc_mb_template=”1″ ]

ب. فصلِ دومِ کتاب شهریار ماکیاولی

  1. ماکیاولی در فصلِ دوم کتاب شهریار می‌گوید که در بابِ حکومت‌هایِ جمهوری بحث نخواهد کرد، زیرا در کتابِ گفتارها، به طورِ اختصاصی، به حکومت‌هایِ جمهوری پرداخته است. در این فصل، او بر این عقیده است که حکومت‌هایِ موروثی، سهل‌تر اداره می‌شوند زیرا کافی است از راه و رسمِ سلاطین و شهریارانِ پیشین تخطی نکرد.

ج. فصلِ سومِ کتاب شهریار

  1. ماکیاولی در فصلِ سومِ کتاب شهریار در بابِ حکومت‌هایِ پادشاهی‌ای که خود نامِ مختلط بر آن‌ها نهاده سخن می‌راند. این پادشاهی‌ها بر خلافِ پادشاهی‌هایِ موروثی، جدید هستند و مشکلات‌شان از آن‌ها بیش‌تر است. در چنین ممالکی، شهریاری جدید به رویِ کار می‌آید که خود صاحبِ دولتی قدیمی‌تر است و دولتِ جدید را به دولتِ پیشین الحاق می‌کند. راهِ حلِ ماکیاولی برایِ استحکامِ قدرتِ چنین حکومت‌هایی بستگی به ملیت و زبانِ مملکتِ جدید دارد. او برآن است که اگر ملیت و زبانِ مملکتِ به تصرف درآمده با ملیت و زبانِ مملکتِ قدیمی‌تر، یکسان باشد و به طورِ کلی آداب و رسومِ دو مملکت به یکدیگر شبیه باشند، «هر کس چنین سرزمین‌هایی را به چنگ آورد و بخواهد آن‌ها را حفظ کند، می‌باید به دو نکته توجه کند: اول این‌که ریشه‌یِ حکامِ سابقِ آنان را کاملاً بخشکاند و دوم، هیچ تغییری در قوانین یا مالیات‌هایِ آنان ندهد. به این ترتیب، آن‌ها در مدت‌زمانی بسیار کوتاه به مستملکاتِ قدیمیِ شهریارِ فاتح متصل و ملحق شده، تشکیلِ دولتِ واحدی را خواهند داد»[4].
  2. لیکن اوضاع از برایِ مملکتی که از حیثِ آداب و رسوم و زبان با مملکتِ پیشین تفاوت دارد، فرق می‌کند. در چنین شرایطی، اوضاع وخیم‌تر است، لیکن ماکیاولی برایِ این‌کار نیز چاره دارد، آن‌هم نه یک چاره بل دو چاره. چاره‌یِ اول این است که خودِ پادشاه به مملکتِ جدید برود و مقیمِ آن‌جا شود تا تصرف را تثبیت کند. و چاره‌یِ دوم این است که یا سپاهی روانه‌یِ مملکتِ جدید گرداند یا مهاجرنشین‌هایی را. پیشنهادِ ماکیاولی روانه‌کردنِ مهاجر است، چراکه مهاجران هم خرجِ کم‌تری دارند و هم کم‌تر سببِ رنجشِ مردمانِ مملکتِ به تصرف درآمده می‌شوند.

[ihc-hide-content ihc_mb_type=”show” ihc_mb_who=”3″ ihc_mb_template=”1″ ]

د. فصلِ چهارمِ کتاب شهریار

  1. مؤلفِ کتابِ شهریار، با توجه به مطالبِ فصلِ سوم، در ابتدایِ فصلِ چهارم این پرسش را مطرح می‌کند که پس چگونه است که اسکندر پس از فتحِ ممالکِ تحتِ سلطه‌یِ داریوشِ هخامنشی، به‌راحتی بر آن سرزمین‌ها حکومت کرد و حتی پس از مرگ‌اش، جانشینانِ او تا زمانی درازْ قدرت را در دست داشتند؟ پاسخِ ماکیاولی این است که حکومت‌ها به دو شیوه اداره می‌شوند: یا یک پادشاهِ مطلق وجود دارد و دیگران فرمان‌بردارِ اوی‌ اند، یعنی حتی وزرا و اشراف نیز توسطِ او تعیین شده‌اند و از او فرمان می‌برند؛ یا یک پادشاه وجود دارد و تعدادی اشراف که هرکدام فارغ از پادشاه، در میانِ مردمْ صاحبِ عزت هستند و مقام‌شان تابعِ پادشاه نیست. او ادامه می‌دهد که ممالکی که به شیوه‌یِ اول اداره می‌شوند، فتح‌شان مشکل است لیکن همین‌که فتح شدند نگه‌داریِ آن‌ها سهل خواهد بود، و ممالکی که تحتِ شیوه‌یِ دوم اداره می‌شوند، عکسِ این ماجرا برای‌شان صادق است. سپس می‌افزاید که حکومتِ هخامنشی وضعیتی هم‌چون وضعیتِ اول داشت و سبب همین بود که اسکندر پس از شکستِ داریوش، مشکلی در نگه‌داریِ آن ممالک نداشت.

ه. فصلِ پنجمِ کتاب شهریار

  1. اما «در شرایطی که کشورهایِ مفتوحه سنتاً و عادتاً به صورتِ آزاد و تحتِ قوانینِ خاصِ خویش می‌زیستند، سه راه برایِ حفظ و اداره‌یِ آن‌ها وجود دارد. اول، این‌که آن‌ها را چپاول و سرکوب کنیم. دوم، این‌که به محل رفته و شخصاً در آن‌جا مقیم شویم. سوم این‌که اجازه دهیم آن کشورها تحتِ قوانینِ خاصِ خویش زندگی کنند و از آن‌ها خراج بگیریم. و هم‌زمان در داخلِ آن کشور حکومتی متشکل از تعدادی معدود اعیان- الیگارشی ایجاد کنیم که با ما روابطِ دوستانه برقرار کنند»[5]. از این سه راهِ حل، ماکیاولی راهِ سوم را ترجیح می‌دهد.

و. فصلِ ششمِ کتابِ شهریار

  1. در ادامه به شهریارانِ جدید برمی‌خوریم که عموماً جز مملکتِ تازه تصرف‌شده، قلمروِ دیگری ندارند. این کَسان یا از راه بخت و اقبال به پادشاهی می‌رسند یا از راهِ ویرتو و یا از راهِ جنایت. ماکیاولی، در فصلِ ششم، موسی و کوروش و رومولوس و تسئوس را مثال می‌زند که با ویرتو یا همان فضیلت‌هایِ فردی به هدف واصل گشته‌اند و کم‌تر از بخت و اقبال بهره جسته‌اند. به عقیده‌یِ او «کسانی که مانندِ این‌ها به واسطه‌یِ توانایی‌هاشان به حکم‌رانی می‌رسند قلمروشان را به زحمت به چنگ می‌آورند ولی به‌راحتی حفظ می‌کنند»[6].
  2. لیکن موفقیتِ اینان بسته به یک معیارِ مهم است. اگر این شهریارانِ نو به دیگران وابسته باشند، موفقیت‌شان ناقص و موقتی خواهد بود؛ اما اگر به خود و توانایی‌هایِ خود تکیه داشته باشند، به موفقیت دست توانند یافت و به ندرت شکست خواهند خورد. «به این ترتیب می‌بینیم که همه‌یِ پیامبرانِ مسلح فاتح بودند و غیر مسلحان شکست خوردند. … موسی، کوروش، تسئوس و رومولوس اگر مسلح نبودند نمی‌توانستند منشورهای‌شان را مدتی چنین طولانی مرعی دارند»[7].

ز. فصلِ هفتمِ کتاب شهریار

  1. در فصلِ ششمِ کتابِ شهریار، شهریارِ جدیدِ مدِنظرِ ماکیاولی با استفاده از ویرتو به شهریاری رسیده بود، اما در فصلِ هفتم، شهریارِ جدید با بخت و اقبال به شهریاری می‌رسد. از این مورد، ماکیاولی، چزاره بورجا را مثال می‌زند و اعمالِ او را جز در یک مورد می‌ستاید. ماکیاولی بر این عقیده است که هر کس از راهِ بخت و اقبال، یعنی از راهِ قدرتِ دیگران یا به‌وسیله‌یِ پول، به شهریاری دست یابد، کارِ بسیار دشواری در پیشِ روی خواهد داشت. از همین‌رو است که مؤلفِ کتابِ شهریار، اعمالِ بورجا را مثال می‌آورد و همه‌یِ آن‌ها را سرمشقِ کسانی می‌شمرد که از راهِ بخت و اقبال به شهریاری رسیده‌اند.
  2. اعمالِ بورجا را، که موردِ ستایش ماکیاولی هستند، اگر در ترازویِ فهمِ مشترک قرار دهیم، اعمالی ضدِ اخلاقی هستند، از غارت و تفرقه‌افکنی گرفته تا ریا و دغل‌بازی. لیکن او، یعنی ماکیاولی، این‌ها را جزوِ ویرتو می‌داند و قبیح‌شان نمی‌شمرد. ولی اعمالِ شخصی چون آگاثوکلس، که در ادامه خواهیم دید، را نمی‌پسندد و حداقل این پیام را می‌رساند که او، یعنی ماکیاولی، بی اخلاق نیست، بل به نوعِ دیگری از اخلاق معتقد است.[8]

ح. فصلِ هشتمِ کتاب شهریار

  1. چنان‌که گفته آمد، به رأیِ ماکیاولی –  البته در کتاب شهریار – شهریارِ جدید یا به‌واسطه‌یِ بخت و اقبال است که به شهریاری می‌رسد و یا غیرِ آن. غیر از بخت و اقبال، یا به واسطه‌یِ ویرتو شهریار تواند شد و یا زور و جنایت. من در واقع به‌درستی درنیافتم که چرا اعمالِ چزاره بورجا جنایت نیستند، بل ویرتو هستند، لیکن اعمالِ اگاثوکلس، که در فصلِ هشتم توسطِ ماکیاولی موردِ بحث قرار می‌گیرند، جنایت اند. شاید، همان‌طور که عده‌یِ بسیاری از شارحانِ ماکیاولی عقیده دارند، ریشه‌یِ تفاوتِ اعمالِ این دو، همان نتیجه‌یِ کارِ آن‌ها است. یعنی بورجا اگر اعمال‌اش به سرانجام می‌رسید نتایجی نیکو به بار می‌آورد، ولیکن آگاثوکلس نه.
  2. آگاثوکلس مثالِ افرادی است که ماکیاولی آن‌ها را کسانی می‌داند که از راهِ تبهکاری و جنایت به شهریاری می‌رسند. ماکیاولی از آگاثوکلس و همانندانِ او هیچ‌گونه تعریف و تمجیدی نمی‌کند، و شاید همین خود دلیلی بس بزرگ از برایِ ردِ نظریه‌یِ کسانی باشد که ماکیاولی را یک ماکیاول‌گرا، به معنایِ جدیدِ کلمه، می‌دانند و این شاید طنزِ روزگار است که همان‌طور که مارکس، خودْ مارکسیست نبود و اپیکور نیز اپیکوری نبود، ماکیاولی نیز، به‌واقع ماکیاول‌گرا نبود.

ط. فصلِ نهمِ کتاب شهریار

  1. فصلِ نهمِ کتاب شهریار در بابِ پادشاهی‌هایِ مدنی است. منظور، شهریارانی است که مردم با رضایتِ خود انتخاب می‌کنند. چنین شهریارانی اگر به شهریاری می‌رسند نه از آن‌روی است که صرفاً از بخت و اقبال بهره جسته‌اند و نه از آن‌روی است که فقط ویرتو را به کار گرفته‌اند، بل از آن‌روی است که یارایِ آن داشته‌اند که ویرتو را با بخت و اقبالِ مساعد قرین گردانیده‌اند.
  2. اما موضوعی که در این‌جا اهمیت دارد این است که ماکیاولی بر این رأی است که شهریارِ منتخب یا توسطِ اشراف انتخاب گردیده یا توده‌یِ مردم. اشراف، چون می‌خواهند بر توده‌یِ مردم تفوق داشته باشند، درصدد برمی‌آیند که از میانِ خود یکی را به عنوانِ فرمان‌روایِ مملکت برگزینند، و توده‌یِ مردم نیز از برایِ رهایی از خطراتِ اشراف می‌خواهند فرمان‌روایی از میانِ خود به کار گمارند. اما «آن‌کس که به یاریِ نجبا [=اشراف] به حکمرانی برسد مشکلِ بیشتری در حفظِ قدرتِ خویش دارد تا آن‌که منتخبِ توده باشد، زیرا در موردِ اول اطرافِ حکمران را کسانی گرفته‌اند که خود را هم‌ترازِ او می‌دانند و از این‌رو او قادر نیست آن‌طور که می‌خواهد هدایت و فرمان‌دهی کند. اما آن‌کس که به یاریِ مردم به امارت ارتقا یافته باشد، خود را در رأس یکه و تنها می‌یابد و هیچ‌کس نیست، یا به‌ندرت کسانی هستند، که آماده‌یِ فرمان‌برداری از او نباشند»[9]. همچنین توده‌یِ مردم بسیار سهل‌تر از اشراف و نجبا راضی نگه داشته می‌شوند، یعنی کافی است به آن‌ها ظلم و ستم نشود، اما اشراف و نجبا به این آسانی‌ها راضی و فرمان‌بردار نگه داشته نمی‌شوند. در کل رأیِ ماکیاولی این است که حکمران می‌باید بیش‌ترْ توده‌یِ مردم را از خود راضی نگه دارد، «و الا در وقتِ رویارویی با بدبختی، هیچ پشتوانه‎ای نخواهد داشت».

ی. فصلِ دهمِ کتاب شهریار ماکیاولی

  1. این فصل از کتاب شهریار فصلی است بسیار کوتاه و نکته‌یِ مهمِ آن نصیحتِ ماکیاولی به کسانی است که خود به‌تنهایی قادر به دفاع از حملاتِ دشمن نیستند، از این‌روی به قلعه‌ها و سنگرهایِ خود پناه می‌برند تا مستقیم با دشمن روبه‌رو نگردند. او چنین شهریارانی را به ذخیره‌یِ آذوقه و همچنین تجهیز و استحکامِ شهر نصیحت می‌کند. همچنین شهریار در طولِ دورانِ جنگ می‌باید گاه با وعده دادن به مردم و گاه با ترساندنِ آن‌ها از طغیانِ احتمالی جلوگیری نماید.

ک. فصلِ یازدهمِ کتاب شهریار

  1. فصلِ یازدهم کتاب شهریار در بابِ حکومت‌هایِ کلیسایی است و نکته‌یِ مهمِ قابلِ ذکری ندارد جز آن‌که «در این نوع حکومت، مشکلات تماماً مربوط به قبل از قبضه‌یِ قدرت است» و آن‌زمان که حکومت به چنگ آید، کار سهل خواهد بود زیرا «… تدوامِ آن [=حکومت] به کمکِ رسومِ قدیمیِ مذهبی صورت می‌گیرد که از چنان قدرت و کیفیتی برخوردارند که حکمران را به هر شیوه که رفتار و زندگی کند بر مرکبِ قدرت پابرجا خواهد داشت. تنها این فرمان‌روایان‌اند که صاحبِ دولت‌اند بی‌حاجت به دفاع از آن، دارایِ رعایای‌اند بدونِ این‌که آن‌ها را اداره کنند و دولت‌شان چون دفاع نمی‌شود، از چنگ‌شان بیرون نتوان کرد. و رعایا، چون حکومت نمی‌شوند، ابرازِ بیزاری و ضدیت نمی‌کنند»[10]

بخشِ سوم: در بابِ ارتش

«شهریارِ خردمند می‌باید… ، در زمانِ صلح هرگز عاطل و بیکاره نماند بلکه به خوبی و با جدیت از وقتِ خود سود جوید، تا هرگاه ستاره‌یِ اقبال‌اش رو به افول گذارد، مهیایِ دریافت و مقابله با ضرباتِ بختِ نامیمون باشد و بر شداید فائق آید».

(پیشین، زرکش، ص 116. و محمود ص 95.) ( ibid, p. 60.)

الف. فصلِ دوازدهمِ کتاب شهریار

  1. ماکیاولی در فصولِ دوازدهم، سیزدهم و چهاردهمِ کتاب شهریار دربابِ ارتش سخن می‌راند و من مطالبِ این سه فصل را به‌طورِ کلی موردِ بحث قرار می‌دهم. جانِ کلامِ وی مختصر است، لیکن با مثال‌ها و نمونه‌هایِ انضمامی‌ای که ذکر می‌کند، بحث را تفصیل می‌دهد و عمدتاً از ارتش دورانِ منتهی به خود انتقاد می‌کند.
  2. ماکیاولی در ابتدا توضیح می‌دهد که دو رکنِ اصلیِ حکومت‌هایِ موفق قوانینِ خوب و ارتشِ مناسب اند. سپس می‌افزاید که اگر ارتشْ مناسب باشد قوانین نیز خوب و مناسب خواهند بود، لذا او صرفاً در بابِ ارتش سخن خواهد گفت.
  3. او ارتش را یا از آنِ خودِ دولت و مملکت می‌داند، یا مزدور و پولی، یا کمکی و یا ترکیبی از آن‌ها. در فصلِ دوازدهم از ارتشِ مزدور و پولی به‌شدت انتقاد می‌کند و در فصلِ سیزدهم دایره‌یِ انتقادش را شاملِ ارتشِ کمکی نیز می‌گرداند. او در بابِ ارتشِ مزدور می‌گوید «… هرگاه کسی دفاع از کشور-اش را به دستِ قوایِ مزدور بسپارد هرگز پایدار و مطمئن نخواهد بود. زیرا مزدوران نامتحد و پراکنده، جاه‌طلب، بی‌انضباط، بی‌ایمان و با دوستان جسور و با دشمنان ترسوی اند؛ از خدا نمی‌ترسند و با خلقِ خدا بی‌وفای اند»[11]. علتِ عمده‌یِ این ویژگی‌های‌شان، پولی‌بودنِ آن‌ها است. یعنی آن‌ها هیچ انگیزه‌ای ندارند جز پول. همچنین یک عیبِ دیگرِ این نوع سربازان این است که فرمانده‌شان یا بسی کاربلد است یا نیست. در صورتِ اول فرمانده تنها به دنبالِ بزرگی و جاه‌طلبیِ خویش است و هر آن خطرِ آن می‌رود که شهریار را سرکوب گرداند، و در صورتِ دوم بدیهی است که چنین فرماندهی شکست را سبب خواهد شد.
  4. امکانِ آن هست که عقیده‎‌یِ ماکیاولی در موردِ فرمانده‌یِ سپاهِ مزدور، مبنی بر آن‌که ممکن است این شخص شهریار را سرکوب گرداند، موردِ انتقاد واقع گیرد و گفته شود که چنین انتظاری از هر فرمانده‌یِ سپاهی می‌تواند رفت. ماکیاولی خود چنین انتقادی را پیش‌بینی نموده و چنین پاسخ می‌دهد: «… ارتش‌ها یا در خدمتِ شهریاران اند یا جمهوری‌ها، بنابراین شهریار بایستی شخصاً پستِ فرماندهی را بر عهده گیرد و جمهوری باید از میانِ شهروندانِ خود یکی را به این‌کار مأمور کند. چنان‌چه شخصِ مأمور بی‌کفایت بود باید او را تعویض کرد؛ و اگر لایق بود باید به‌وسیله‌یِ قانون او را محدود کرد تا نتواند پا از گلیم‌اش بیرون گذارد»[12].

ب. فصلِ سیزدهمِ کتابِ شهریار

  1. ارتشِ مزدور مضر است، لیکن ارتشِ کمکی بسی مضرتر است. منظور از ارتشِ کمکی سربازانی هستند که دولتِ در حالِ جنگ از دولتِ همسایه‌یِ خود، تمنا می‌کند. آن سربازان ممکن است فی‌نفسه خوب باشند، اما از برایِ دولتِ در حالِ جنگ همیشه خطرناک اند، زیرا اگر شکست بخورند که دولت نیز شکست خواهد خورد و اگر پیروز شوند شاه اسیرِ آن‌ها خواهد بود. «از این‌رو، شهریارِ خردمند همواره از این‌گونه نیروها برحذر بوده بر منابعِ خود متکی خواهد بود. برایِ او شکست با نیروهایِ خودی بر فتح به‌وسیله‎یِ نیروهایِ دیگران رجحان خواهد داشت، زیرا آن‌چه به‌واسطه‌یِ قوایِ بیگانه به دست آید، پیروزیِ حقیقی محسوب نمی‌شود»[13].
  2. لذا از بینِ ارتشِ خودی یا همان ملی، ارتشِ مزدور و کمکی و همچنین ارتشِ مختلط، ارتشِ ملی از همه بهتر و ارتش‌هایِ مزدور و کمکی از همه بدتر اند و ارتشِ مختلط بالاتر از ارتشِ مزدور و یا کمکیِ صرف و پایین‌تر از ارتشِ خودی یا ملی قرار دارد. منظور از ارتشِ ملی، سربازانی هستند که اهلِ همان مملکت اند و نه خارج از آن.

ج. فصلِ چهاردهمِ کتاب شهریار

  1. اما بر عهده‌یِ شهریار است که جز جنگ و مسائلِ مربوط به آن، مشغله‌یِ ذهنیِ دیگری نداشته باشد. این ویرتو، از دو راه حاصل تواند شد: راهِ عملی و راهِ نظری. راهِ عملیِ آن، جلوگیری از ضعفِ بدنی است و بهترین راه برایِ این منظور همانا شکار است. از این‌روی شهریار، می‌باید همواره به شکار مشغول باشد، همچنین او می‌باید بیش‌تر با طبیعت و اعراضِ آن عجین گردد. لیکن راهِ نظری از برایِ تقویتِ این ویرتو، این است که شهریار «… به مطالعه‌یِ تاریخ و احوال و اعمالِ مردانِ بزرگ و سرشناس بپردازد و ببیند آن‌ها در کارِ جنگ چگونه عمل کرده‌اند. عللِ پیروزی و شکستِ آن‌ها را بررسی نماید تا از اولی تقلید و از آخری احتراز کند»[14].
  2. تا این‌جایِ کار می‌باید مدرن‌بودنِ کتاب شهریار ماکیاولی بسی عیان گشته باشد، چنان‌که به‌جرأت می‌توان گفت که این کتاب هنوز بسیار زنده است و شایسته‌یِ خواندن. لیکن، چنان‌که پیش‌تر نیز ذکرِ آن رفت، داوری در بابِ عقایدِ ماکیاولی صرفاً از رویِ این کتاب، داوری‌ای یک‌طرفه است، چه آن‌که او عمده‎یِ نظریاتِ خویش در بابِ دولت، بالاخص دولتِ جمهوری، را در کتابِ گفتارها ذکر کرده است. کتاب شهریار صرفاً کتابی است در بابِ حکومت‌هایِ شهریاری.
  3. از ابتدایِ کتابِ شهریار تاکنون، عمدتاً بحث در بابِ چگونگیِ حکومت بود، زین‌پس بحث در بابِ چگونگیِ حاکم است و شاهدِ پیشنهادهایِ ماکیاولی از برایِ تقویتِ ویرتو خواهیم بود. عمومِ این پیشنهادها بر دو پایه استوار اند: بدبینی نسبت به طبیعتِ بشر و نتیجه‌گراییِ اخلاقی.  

بخشِ چهارم: در بابِ شهریار

«شهریارِ خاصی از هم‌عصرانِ ما، …، کاری به‌جز موعظه در موردِ صلح و وفایِ به عهد نمی‌کند، اما در واقع او دشمنِ بزرگِ هر دو است، و چنان‌چه هریک از آن دو را مرعی می‌داشت و اجابت می‌نمود، تا کنون موجبِ از دست رفتنِ دولت و اعتبارش می‌شدند».

(پیشین، زرکش، ص 130.) (ibid, p. 71.)

الف. فصلِ پانزدهم کتاب شهریار

  1. از ابتدا تاکنون، ماکیاولی عموماً به شهریاران نصیحت کرده است. نصایحِ او تا پیش از فصلِ پانزدهم، عموماً در بابِ چگونگیِ سیاستِ خارجی، مدیریتِ جنگ و مسائلِ از این قبیل بود، لیکن زین‌پس با نصایحی روبه‌رو ایم که شهریار می‌باید بر طبقِ آن‌ها با رعایا و شهروندانِ مملکتِ خود برخورد کند. از این‌روی، من با اندکی تسامح، این نوع نصایح را از یک‌دیگر جدا ساخته‌ام.
  2. در ابتدایِ فصلِ پانزدهم، ماکیاولی به‌صراحت از کسانی که مدینه‌هایِ فاضله تصویر کرده‌اند انتقاد می‌کند و واقع‌گراییِ سیاسیِ خویش را بیش از پیش عیان می‌سازد. در ادامه با مقدماتِ او برایِ مطالبِ فصولِ بعدیِ کتاب‌اش سروکار داریم که می‌توان نتیجه‌گراییِ اخلاقیِ او را در آن مقدمات، مستقیماً، مشاهده نمود. او را اعتقاد بر این است که «… پیروی از بعضی چیزها که به نظر فضایل می‌آیند موجبِ نابودیِ شخص می‌شود و برخی دیگر که به نظر رذایل می‌آیند، باعثِ امنیت و سعادتِ بیش‌ترِ شخص می‌شوند»[15]، و از همین‌جا است تفاوتِ ویرتو یا فضیلت در نگاهِ او و بسیاری دیگر.

ب. فصلِ شانزدهمِ کتاب شهریار

  1. فصلِ شانزدهم کتاب شهریار در بابِ بخشندگی یا خستِ شهریار است. عموماً نظر بر این است که بخشندگی صفتی است برجسته، بنابراین شهریار نیز هرچه بخشنده‌تر باشد، والامرتبه‌تر است. اما ماکیاولی نظری خلافِ این دارد، و می‌گوید بخشندگی باعث می‌گردد شهریارْ مال و منال از کف دهد و مجبور به وضعِ مالیات‌هایِ سنگین شود و بدین‌طریق خود را منفورِ مردم گرداند. چنان‌که در بندِ پانزدهمِ این بخش ذکر شد، ماکیاولی به رضایتِ مردم از شهریار بسی اهمیت می‌دهد، و هر آن عملی را که منتج به منفور شدنِ شهریار نزدِ توده‌یِ مردم شود، نمی‌پسندد. از همین‌رو است که او بخشندگی را نیز خوش نمی‌دارد و به جایِ آن از خست و امساک دفاع می‌نماید.
  2. لیکن اگر شهریار از ثروتِ دیگران خرج می‌کند، چه بهتر آن است که بخشنده باشد. یعنی او صرفاً می‌باید برایِ ثروتِ خود و کشورش ممسک باشد و نه ثروتِ دیگران، زیرا آن‌کس که از برایِ ثروتِ دیگران ممسک است، جز خواری و پستی، چیزی او را عاید نمی‌گردد.

ج. فصل‌ِ هفدهمِ کتاب شهریار

  1. موردِ دیگری که راجع‌به صفاتِ شهریار موردِ بحث واقع می‌شود، رحیم یا بی‌رحم بودنِ اوست. ماکیاولی خود نیک آگاه است که رحمت و مهربانی صفاتی‌ اند بس پسندیده، اما از آن‌جا که او صرفاً به هدف و نتیجه‌یِ اعمال نظر دارد، بی‌رحمی را، اگر منجر به نتایجِ خوب، یعنی امنیت و سعادتِ دولت و ملت، شود، می‌پسندد، یا به عبارتِ بهتر، او بی‌رحمی را برتر از مهربانی می‌داند.
  2. از بحثِ فوق، پرسشی که به ذهن می‌آید این است که شهریار را محبوب‌بودن بهتر است یا مهیب‌بودن؟ آیا باید او را دوست داشته باشند یا از او بهراسند؟ «پاسخ این است که شخص باید هم مهیب و خوف‌آور باشد و هم محبوب و موردِ مهر. ولی چون هم‌زمانیِ این هردو مشکل است، اگر قرار است یکی را انتخاب کنیم، آن‌وقت هیبت‌آور بودن به‌مراتب امن‌تر و مطمئن‌تر از محبوب‌بودن است. چون درباره‌یِ نوعِ بشر می‌توان گفت که عموماً ناسپاس، متملق، ریاکار، طمع‌کار و ترسوی اند. تا زمانی که به آن‌ها نفع می‌رسانی، کلاً از آنِ توی اند. هنگامی که زمانِ عمل هنوز فرانرسیده و دور است، آن‌ها از خونِ خود، مالِ خود، جانِ خود و فرزندان‌شان مایه می‌گذارند، اما وقتی زمانِ عمل فرامی‌رسد، همه‌چیز را منکر می‌شوند. … مع‌هذا، شهریار باید خود را به‌نحوی مهیب و ترس‌آور نماید، که اگر موردِ مهرِ دیگران واقع نشد، لااقل از منفور بودن احتراز جوید»[16].
  3. از آن‌چه گفته آمد، چنین می‌باید نتیجه گرفت که عمده‌یِ تلاشِ شهریار می‌باید احتراز از منفور شدن باشد و او از برایِ این‌کار، باید از مصادره‌یِ مالِ مردم و تعدی به زنانِ رعایا احتراز جوید و هم‌چنین برایِ هر مجازاتی دلایلِ مقنع ارائه دهد.

د. فصلِ هجدهمِ کتاب شهریار

  1. در ابتدایِ فصلِ هجدهم کتاب شهریار پرسشی دیگر در موردِ صفاتِ شهریار مطرح می‌گردد و آن این است که آیا شهریار باید به عهد و پیمانِ خود متعهد باشد؟ البته که وفایِ به عهد، در فهمِ مشترک، صفتِ پسندیده‌ای به شمار می‌رود، اما به نظرِ ماکیاولی «… آن شهریارانی موفق به انجامِ کارهایِ بزرگ شده‌اند که اعتنایِ چندانی به وفایِ عهد و قول نداشته، با زیرکی و حیله‌گری موفق شده‌اند ذهنِ مردم را آشفته سازند و نهایتاً بر آنان… مستولی گردند»[17].
  2. ماکیاولی، در ادامه، به معرفیِ دو نوع جنگ و ترفند می‌پردازد: یکی جنگِ انسانی که مبتنی است بر قانون، و دیگری جنگِ حیوانی که همان جنگ و جدال بر پایه‌یِ زور است. شهریار می‌باید از هر دو شیوه استفاده کند. لذا «حال که شهریار بر این منوال ناچار از رفتار مانندِ حیوانات است، بایستی از روباه و شیر تقلید کند. چه شیر نمی‌تواند خود را از دام[=تله] محافظت نماید و روباه نیز قادر به دفاع از خود در مقابلِ گرگ‌ها نیست. از این‌رو شخص باید روباه باشد تا تله را تشخیص دهد و شیر تا گرگ‌ها را بترساند»[18].
  3. از آن‌چه گفته آمد، ماکیاولی شهریارِ موردِ نظرِ خود را ملزم به وفایِ به عهد نمی‌داند. او می‌گوید غالبِ آدمیان به عهدِ خود وفا نمی‌کنند، چرا شهریار باید به عهدِ خود وفا کند؟ اما شهریار باید در نظر داشته باشد که این‌گونه صفات‌اش عیان نگردند. به تعبیرِ دیگر، او همواره می‌باید از ریا و تزویر بهره جوید تا خویشتن را از منفور گشتن، رهایی دهد. پس همواره باید خود را شخصی صادق، وفادار و نوع‌دوست نشان دهد، زیرا توده‌یِ مردم عموماً صرفاً آن‌چه که به نظر می‌آید را می‌توانند دید و تنها عده‌یِ معدودی به آن‌چه واقعی ا‌ست آگاه هستند، و آن عده‌یِ معدود نیز، به سببِ قلیل‌بودن، هرگز جرأتِ اعتراض نخواهند داشت.

ه. فصلِ نوزدهمِ کتاب شهریار

  1. به‌کرات گفته شد که ماکیاولی، منفور بودنِ شهریار را نمی‌پسندد. در فصلِ نوزدهم او دو ویژگی را بدترین ویژگی‌ها برایِ شهریار می‌داند: منفور بودن و خوار بودن. او بر این عقیده است که یک شهریار باید هم از منفور بودن و هم از خوار بودن دوری گزیند. «هرگاه به این مهم توفیق یابد، کارش را درست انجام داده و دیگر خطری از ناحیه‌یِ سایر رذایل او را تهدید نمی‌کند. … منفور شدنِ او عمدتاً در اثرِ آزمندی و غصبِ اموال و زنان و رعایای‌اش صورت می‌گیرد که باید از آن پرهیز کند. … همچنین خوار و حقیر شدنِ حکمران از آن‌جا ناشی می‌شود که او را دمدمی‌مزاج، سبک‌سر، زن‌صفت، ترسو و غیرِ مصمم به شمار آورد. در مقابلِ چنین خطری شهریار باید سخت بایستد و بکوشد تا اعمال‌اش مبینِ شکوه، تهور، متانت و استواری باشند. و در نحوه‌یِ اداره‌یِ رعایا، باید که حکم‌اش غیرِ قابلِ برگشت بوده، و در تصمیمات‌اش آن‌چنان استوار باشد که کسی را زهره‌یِ فریب یا گمراه کردن او به دل نگذرد»[19].
  2. خطرات یا خارجی هستند یا داخلی. خطراتِ خارجی را می‌توان به‌وسیله‌یِ ارتش و سلاحِ خوب دفع کرد، اما خطراتِ داخلی، از جمله توطئه، بهترین دافع‌شان موردِ نفرت قرار نگرفتنِ شهریار است. زیرا آن‌کس که می‌خواهد توطئه بچیند، اگر بداند مردم با او همراه نیستند و از شهریارِ خویش نفرت ندارند، به این کار دست نخواهند یازید.

و. فصولِ بیستم تا بیست‌وچهارمِ کتابِ شهریار

  1. ماکیاولی در فصولِ بیستم و بیست‌ویکم کتاب شهریار چند راه برایِ کسب شأن و اعتبارِ شهریار معرفی می‌نماید. آن‌ها را می‌توان به صورتِ خلاصه این‌گونه برشمرد:
  •     الف. فراهم نمودنِ یک دشمنِ بزرگ و شکست دادنِ آن.
  •     ب. انجام دادنِ عملیات‌هایِ بزرگ.
  •     ج. تقدیرِ افرادِ لایقِ تقدیر و تنبیهِ افرادِ لایقِ تنبیه.
  •     د. صراحت داشتن در ابرازِ دوستی یا دشمنی با همسایگان یا دیگر ممالک.
  •     ه. معرفی‌کردنِ خود به عنوانِ شخصی علاقه‌مند به هنر و فن و استعداد و ورزش.
  1. فصلِ بیستم‌ودوم بحثِ کوتاهی در بابِ وزرا دارد. به‌نظرِ ماکیاولی، شهریار باید در انتخابِ وزرا و دیگر صاحب‌منصبان، بسی دقت به خرج دهد. دقت به خرج دادن، به معنیِ شناختِ مناسبِ وزرا است. اما «برایِ این‌که شهریار بتواند وزیری را بشناسد، شیوه‌ای وجود دارد که هرگز به خطا نمی‌رود. اگر ببینی که وزیر، بیش از آن‌چه که به تو بیندیشد به فکرِ خود است، و در همه‌یِ اعمال‌اش به دنبالِ نفعِ خویشتن می‌باشد، چنین مردی هرگز نمی‌تواند وزیرِ خوبی بشود، … زیرا کسی که متولیِ دولتِ شخصِ دیگری شده است، نباید هرگز به خویشتن [بل]که باید به شهریار بیندیشد»[20] .
  2. فصلِ بیست‌وسوم مطلبِ درخوری ندارد و تنها حولِ این موضوع می‌چرخد که شهریار باید از گردآوریِ چاپلوسان و متملقان خودداری ورزد و بیش‌تر طالبِ حقیقت‌شنوی باشد.
  3. فصلِ بیست‌وچهارم نیز فصلی است بسیار کوتاه که ماکیاولی در آن می‌گوید شهریارانِ پیشینِ ایتالیا، چون این قواعدی که تا‌کنون ذکرشان رفت، بالخاصه جلبِ رضایتِ مردم، را رعایت نکرده‌اند، حکومت‌های‌شان را از کف داده‌اند.

ز. فصلِ بیست‌وپنجمِ کتاب شهریار

  1. در ابتدایِ این بخش گفتم که یکی از مهم‌ترین مفاهیم در نزدِ ماکیاولی، مفهومِ بخت و اقبال، یعنی فورتونا، است و از ابتدا تا‌کنون دیده‌ایم که او به‌کرات از این مفهوم استفاده کرده. اما او در فصلِ بیست‌وپنجم، اختصاصاً، ولو به‌اختصار، به این مفهوم می‌پردازد. او بخت و اقبال را بر نیمی از زندگیِ ما انسان‌ها حاکم می‌داند و بر این عقیده است که نیمی دیگر در دستِ خودِ انسان‌هاست. او برایِ مقابله و همچنین سازگاری با بخت و اقبال با استفاده از یک تمثیل می‌گوید: «من آن تقدیر و بخت را به رودخانه‌ای سرکش و مخرب تشبیه می‌کنم، که به هنگامِ طغیان دشت‌هایِ اطراف‌اش را غرق می‌کند، درختان را از جا برمی‌کند، ساختمان‌ها را خراب می‌کند، خاک را از محلی برداشته در محلِ دیگری قرار می‌دهد، همه از مقابل‌اش می‌گریزند، و همه‌چیز، بی آن‌که قادر به مقاومت باشد، تسلیمِ خشمِ آن می‌شود. با همه‌یِ این احوال، این به معنیِ آن نیست که به هنگامِ آرامش‌اش، انسان نتواند با احداثِ سدها، آب‌بندها و جوی‌ها اقداماتی در مقابله با آن انجام دهد…»[21].
  2. در ادامه، جانِ کلامِ ماکیاولی این است که از میانِ دو شهریار، آن‌کس که اعمال‌اش را با روحِ زمانه و جریاناتِ آن سازگار و هماهنگ سازد، موفق و سعیدتر است.

ح. سرانجام

  1. ماکیاولی، در فصلِ بیست‌وششم – یعنی فصلِ آخرِ کتاب شهریار – کتاب را با فراخوانیِ آزادسازیِ ایتالیا از بربرها و وحشی‌ها به پایان می‌رساند. او با سوگواری از وضعیتِ ایتالیایِ دورانِ خویش یاد می‌کند و عموماً مخاطب را، شهریارِ وقت، لورنزو مدیچی، قرار می‌دهد و از او می‌خواهد شکوهِ ایتالیا را به آن بازگرداند. ماکیاولی، لورنزو مدیچی را به جمع‌آوریِ ارتشِ ملی، و نه مزدور یا کمکی، تشویق می‌کند تا بتواند ارتش را از نیروهایِ خارجی پاک سازد.
  2. در آخر، ماکیاولی، پیش از آن‌که کتاب شهریار را با قطعه شعری از پترارک، شاعرِ ایتالیایی، پایان بخشید می‌گوید: «بنابراین چنین فرصتی را، که ایتالیا بالاخره بتواند منجیِ خود را به چشم ببیند، نباید از دست داد. من قادر به وصفِ عشقی نیستم که او را در همه‌یِ ایالات پذیرا خواهد شد؛ … کدامین در به روی‌ِ او بسته خواهد بود؟ کدامین مردم از اطاعت‌اش سر باز خواهند زد؟ کدامین حسد سدِ راهِ او خواهد شد؟ و کدام ایتالیایی از بیعتِ با او خودداری خواهد کرد؟ بویِ عفنِ این استیلایِ وحشیان مشامِ همه را می‌‌آزارد. باشد که خاندانِ جلیلِ شما [منظور خاندانِ مدیچی است] این تکلیف را با شجاعت و امیدی که ملهم از یک هدفِ عادلانه و مقدس است، بر عهده گیرد و باشد که تحتِ آن لوا، سرزمینِ پدری‌مان باز به‌پا خیزد»[22].

یادداشت‌ها:

  1. ن. ماکیاولی، شهریار، برگردان محمود- محمود، تهران، انتشاراتِ عطار، 1388.
  2. ن. ماکیاولی، شهریار، برگردان ا. زرکش، تهران، انتشاراتِ پژواک، 1392.
  3. N.Machiavelli, The Prince, Trans By H.C.Mansfield, The University Of Chicago Press, 1998.
  4. پیشین، زرکش، صص 42-41. و محمود ص 29. (ibid, p. 9.)
  5. پیشین، زرکش، ص 59. و محمود ص42 . (ibid, p. 20.)
  6. پیشین، زرکش، ص 65. و محمود ص 47. (ibid, p. 23.)
  7. پیشین، زرکش، ص 66. و محمود صص 49-48. (ibid, p. 24.)
  8. آن‌کس که خود را بی‌اخلاق می‌داند نیز به نوعی از اخلاق، یعنی اخلاقِ بی‌اخلاقی، پایبند است.
  9. پیشین، زرکش، صص 86-85. و محمود ص 68. (ibid, p. 39.)
  10. پیشین، زرکش، ص 95. و محمود ص 76. (ibid, p. 45.)
  11. پیشین، زرکش، ص 100. و محمود ص 81. (ibid, p. 48.)
  12. پیشین، زرکش، ص 101. و محمود ص 82. (ibid, p. 49.)
  13. پیشین، زرکش، ص 108. و محمود ص 89-88. ((ibid, p. 55.
  14. پیشین، زرکش، ص 115. و محمود ص 94. (ibid, p. 60.)
  15. پیشین، زرکش ص 118. و محمود ص 97. (ibid, p. 62.)
  16. پیشین، زرکش، صص 125-124. و محمود صص 103-102. (ibid, pp. 66-67.)
  17. پیشین، زرکش، ص 127. و محمود ص 106. (ibid, p. 69.)
  18. پیشین، زرکش، ص 128. و محمود ص 107. (ibid.p. 69.)
  19. پیشین، زرکش، ص 131. و محمود صص 111-110. (ibid, p. 72.)
  20. پیشین، زرکش، ص 158. و محود ص 134. (ibid, p. 93.)
  21. پیشین، زرکش ص 168. و محمود صص 142-141. (ibid, p. 98.)
  22. پیشین، زرکش، ص 177. . محمود ص 151. (ibid, p. 105.)

بیشتر بخوانید: نگاهی به کتاب فراسوی نیک و بد نیچه

[/ihc-hide-content]