در باب سهیل سنگرزاده – گوینده‌ی چطوری جون دل – و عامیان روزگارمان

سهیل سنگرزاده چطوری جون دل

نسبی‌انگاری باعث می‌شد که در تقابل با «دیگری»، هماره راهی باز بگذارم از برای این‌که سخن‌اش را بگوید، راهی باز بگذارم از برای این‌که خود را محق ندانم و درصدد برتری‌طلبی برنیایم – مگر نه‌این است که هر کس برای برتری‌طلبی بر «دیگری» و خود را کسی میان کسان پنداشتن، لحاظی آفریده یا کشف کرده‌است؟ نسبی‌انگاری و تبعات‌اش – اما – نه از برای هر انسان «هیچی‌ندار» بود. آری از نگاه‌ام انسان‌های هیچی‌ندار وجود دارند و البته تراژدی این است که اکثریتِ قریب‌به‌اتفاق را شامل می‌شوند! حکایت این انسان‌های هیچی‌ندار – که هماره از لفظ «عامی» برای‌شان استفاده برده‌ام – و شخصی با نام سهیل سنگرزاده که کُدهایی زیرکانه همچون سر کیفی عزیز، جون دل و برقراری برای خود آفریده را در ادامه خواهید خواند. این حکایت البته به‌معنای‌‌واقعی‌کلمه حکایت نیست بل روایت است و روایت نیز تفسیر است، تفسیری‌ست از نگارنده‌ی این سطور!

چطوری جون دل؟

چطوری جون دل می‌گوید، چون از آن‌ها که درس یاد گرفته‌است آموخته که عامیان روزگار بسیار سطحی اند و از طُرُقِ مختلف در اختیارشان می‌توان گرفت. تاریخ این را به ما آموخته‌است که بسیار ساده‌تر از آن‌که در فکر می‌آید، می‌‎توان عامیان را در اختیار گرفت – همان عامیانی که در دنیای امروز بیش از هر چیز در پی آزادی اند!

چطوری‌جون‌دل‌گوی قصه، سهیل سنگرزاده، در فضای سخیف‌کننده‌ی روزگار سخیف‌مان – همان به‌اصطلاح شبکه‌ی اجتماعی – راهی هموار از برای نفوذ به عامیان روزگارمان پیدا کرده و البته که از طُرُق مختلف – با زیرکی – هموارتر-اش کرده‌است. از اصلی‌ترین کارهایی که انجام داده، کُد درست‌کردن است. او کدهایی همچون چطوری جون دل، برقراری عزیز، سرکیفی بد هم سر کیفی و امثال این‌ها درست کرده و به ضمیرِ ذهنِ تهی عامیان روزگارمان رسوخ کرده‌است؛ لیکن داستان چطوری‌جون‌دل‌گوی ما و رسوخ‌اش به ذهن تهیِ عامیان روزگارمان چیست؟ به‌راستی – فارغ از تمامی «زیرکی‌هایی» که این سهیل سنگرزاده کرده – چیست آن‌چه که موجب می‌شود سهیل‌سنگرزاده‌های دنیای سخیف‎مان یک‌شبه مشهور شوند؟ چیست آن‌چه که موجب شده این‌چنین شهرت و هم‌هنگام محبوبیت از برای امثال او به‌سادگیِ هرچه‌تمام ایجاد شود؟

اصل داستان

قرون وسطی را تیره و تار برای‌مان تعریف کرده‌اند. گفته‌اند که حاکمیت مسیحیت یا کلیسا، چه روزهایی برای آدمیان آن زمان فراهم آورده‌بوده‌است. این را هم گفته‌اند که از پسِ این قرون وسطی دورانی میانی پدید آمده که با نام رنسانس خوانده‌اند-اش. این رنسانس، به زعم بسیاری، پلی بوده جهت پیمودنِ مسیر قرون وسطی به مقصد مدرنیته. در این دورانِ موسوم به مدرنیته امیدهایی بسیار جوانه زده‌اند، امیدهایی پیرامون وصول به خوشبختی، حقیقت، رفاه و این قبیل. کار به جایی کشیده‌شده که عده‌ای عامیِ خودخاص‌پندارِ فرانسوی [پیرامون معنی عامیِ خودخاص‌پندار رجوع شود به نوشتار انسان عامی کیست؟] دست زده‌اند به نگاشتن دایره‌المعارفی که به‌زعم‌شان حقیقت در آن یافت می‌شود. اما روزگار گذشته و طنز و تراژدی را با هم ترکیب کرده و به‌مان گفته‌است که آن‌ها در توهم به سر می‌برده‌اند. به‌راستی چه بوده آن‌چه که موجب شده آن دایره‌المعارف‌نویسان – با آن‌که انسان‌هایی هوشمند بوده‌اند – این‌چنین بر توهم بروند؟ پاسخ یک کلمه است: نسبت!

نسبت – این مقوله‌ از مقولاتِ عشرِ ارسطویی – یعنی قیاس میان این و آن و نتیجه‌گرفتن. زرد زمانی می‌تواند زرد جلوه کند که غیرزردی باشد. برده زمانی برده است که اربابی باشد و این‌ها. آن دایره‌المعارف‌نویسان و همسانان‌شان به‌یک‌باره از دورانی که جهل خوانده‌اند-اش فارغ گشته‌اند و چون از چند آزمون تجربی سربلند بیرون آمده‌اند، بر این پندار رفته‌اند که قطبِ مخالفِ جهل اند و سرشار اند از دانایی و تا می‌توانند می‌باید حقیقت را برای هم‌دوران‌های‌شان و البته که آیندگان بنگارند که مبادا فراموش شود. اما آیندگان هم درگیر «نسبت» بودند و خود را با همین یابندگان حقیقت سنجیدند و آن‌ها را یابندگان حقیقت نیافتند.

اصل داستان مواجهه‌ی سهیل سنگرزاده و عامیان روزگارمان همین است. این عامیان روزگارمان هیچ از خود ندارند، نخوانده‌اند، نیندیشیده‌اند، صرفاً یک‌سری چیز سطحی را – آن هم به‌واسطه‌ی اجبار – در آموزشگاه در ذهن‌شان کرده‌اند! همین. در چنین شرایطی است که تا جمله‌ای کم‌تر سطحی می‌شنوند، طرف را دانشمند دوران می‌انگارند. راز این همه خودروشنفکرپندار که در اینستاگرام ریخته‌اند و عامیان روزگار را به تمسخر گرفته‌اند و از آن‌ها اخاذی می‌کنند همین است.

عامیِ قصه‌ی ما – گاهی که رگِ طالب‌دانش‌بودن‌اش باد می‌کند – با خود می‌گوید این همه صفحه‌ی لودگی‌محور را دنبال کردی و وقت‌ات را کُشتی، حال بد نیست که یک صفحه‌ی فراتر از این صفحه‌ها را دنبال کنی و لااقل چیزی یاد بگیری! این می‌شود که روشنفکرنمایانِ اینستاگرام که به‌راستی توانایی تشخیصِ هِر از بِر ندارند شهرت پیدا می‌کنند و ویدئوهای آموزشی می‌فروشند و نان‌شان در روغن می‌افتد.

سهیل سنگرزاده روشنفکرنما نیست، چه‌آن‌که اصلاً در این راستاها نیست، اما همچون آن‌ها عمل می‌کند و عامیان روزگارمان نیز واکنش‌شان به او همچون واکنش‌شان به آن روشنفکرنمایان است – حتی شدیدتر.

شدیدتر از آن‌رو که در دوران ما سخنان سطحیِ «انگیزشی» بسیار مشتری دارند و این سهیل سنگرزاده هم انگیزشی سخن می‌گوید، اما «زیرکی» می‌کند و یک سری نکته‌ی ریز هم این وسط رعایت می‌کند تا بتواند پیشی گیرد از دیگر گویندگانِ سخنان انگیزشی، از آن‌ها که از طمعِ ساخته‌شده‌ی درون عامیان روزگارمان برای وصول به «موفقیت»، از برای خود «موفقیت» می‌سازند! او موسیقی زیبا زیر سخنان‌اش پخش می‌کند، لباس‌هایی خاص می‌پوشد، تِمِ ویدئوهای‌اش را «لاکچری» می‌کند، می‌خندد، مستقیم به دوربین نگاه می‌کند، آرام سخن می‌گوید، مکث می‌کند و چندین کارِ دیگر و به این ترتیب این عامی‌های چندمیلیون‌نفری را در مُشت می‌گیرد!

انسان عامیِ روزگارمان، حتی از انسان عامیِ روزگار قرون‌وسطی عامی‌تر است. این انسان فرصتی بسیار بیش‌تر از انسانِ قرون‌وسطی از برای خارج‌شدن از عامی‌بودن دارد، لیکن هر روز غرق محتواهای سطحی و سخیف این شبکه‌های اجتماعی می‌شود و عامی‌تر از پیش می‌گردد؛ لیکن به‌یک‌باره خود را با کسی مواجه می‌بیند که انگار متفاوت است از آن سطحی‌ها و سخیف‎ها و از این رو جذب‌اش می‌شود و از شنیدنِ سخنانِ سطحی او لذت می‌بَرَد و ذهن تهی‌اش ارضا می‌شود.

چرا تو را دنبال نمی‌کنند؟ 

اگر این عامیان روزگارمان این قابلیت را دارند که مقداری از سطحی‌ها فاصله گیرند و به آن‌که فکر می‌کنند سطحی نیست جذب شوند، چرا به من جذب نمی‌شوند؟

فارغ از این‌که من اصلاً در این فضای سخیف‌کننده یعنی اینستاگرام فعالیت ندارم، نکته این‌جاست که عامی هماره در پی موارد عام است. سخنان انگیزشی، بحث‌های مثلاً فلسفی پیرامون مرد و زن‌بودن، بحث‌های مثلاً فلسفی پیرامون دین، بحث‌های مثلاً فلسفی پیرامون سیاست و موارد این قبیل اند که انسانِ عامی را جذب می‌کند. عامی به غیرعام جذب نمی‌تواند شد.

خانم X که در همان شبکه‌های اجتماعی پیرامون فمینیسم مطلب منتشر می‌کند، چون مطالب‌اش جامعه‌شناختی و فلسفی اند و عامیانه نیستند، 1500 دنبال‌کننده دارد، اما خانم Y که در همان شبکه‌های اجتماعی پیرامون فمینیسم مطلب منتشر می‌کند، چون مطالب‌اش عامی اند و به بحث‌های کَمَری و زیرکمری و لذت‌وار مرتبط اند، حدود 200 هزار دنبال‌کننده دارد. خانم Y چون خود-اش عامی است، مطالب را عامیانیزه می‌کند و در قالب «فمینیسم روزمره» به خوردِ مخاطبین عامی‌اش می‌دهد.

سخن آخر

عامی‌ها «عامیت» دارند و از این رو با هر چیزی که برخورد کنند عامی‌اش می‌کنند. شوربختانه عامیتِ آن‌ها هماره چیره است، غیرعامی اگر با عامی تلفیق شود، عامی غیرعامی نمی‌شود بل این غیرعامی است که عامی می‌شود. این‌ها نیچه و شوپنهاور و سارتر و افلاطون و سقراط و ویتگنشتاین و فیزیک و زیست‌شناسی را هم عامی کرده‌اند. پس اگر در زمره‌ی غیرعامی‌ها قرار داری، هماره این بخش از چنین گفت زرتشت را در ذهن داشته‌باش:

مردم از بزرگی، یعنی از آفرینندگی، چیزی چندان نمی‌دانند؛ اما کششی‌ست ایشان را به نمایشگران و بازیگرانِ چیزهای بزرگ.

جهان گرد پایه‌گذاران ارزش‌های نو می‌گردد: با گردشی ناپیدا. اما مردم و نام گرد نمایشگران می‌گردند: چنین است «راه‌ورسم جهان».

… بگریز دوست من، به تنهایی‌ات بگریز! تو را از مگسانِ زهرآگین زخمگین می‌بینم. بگریز بدان‌جا که باد تند و خنک وزان است!

فردریش نیچه، چنین گفت زرتشت، برگردان داریوش آشوری، تهران، نشر آگه، 1387، صص 64-65.

مشکل من با سهیل سنگرزاده نیست – مرا با او چه‌کار؟ – بل مشکل‌ام با عامیانِ دوست‌دارنده‌ی سهیل سنگرزاده است که از بختِ بد نقشی تعیین‌کننده در زیستن من در جهان و البته به‌ویژه کشور-ام دارند!