خلاصه‌ی رساله خارمیدس افلاطون | بحث در باب چیستی سوفروسونه

خلاصه رساله خارمیدس افلاطون

رسالات نخستین افلاطون پیرامون افکار سقراط اند و افکار سقراط نیز در زمانی که زنده بوده، پیرامون آرته بوده‌است. آرته که عمدتاً آن را فضیلت ترجمه کرده‌اند از نظرگاه سقراط 5 جزء دارد و یکی از آن‌ها سوفروسونه یا خویشتن‌داری است. رساله خارمیدس افلاطون رساله‌ای‌ست در باب خویشتن‌داری یا سوفروسونه. در کتاب اول جمهوری – که عمدتاً آن را رساله‌ای سقراطی می‌دانند -، یعنی از همان رسالات اولیه، سقراط به‌دنبال تعریف عدالت است و عدالت هم یکی از اجزای آرته است. در رساله‌ی لاخس نیز سقراط به‌دنبال تعریف شجاعت است و شجاعت نیز یکی از اجزای آرته است. در رساله‌ی اوتیفرون، سقراط درصدد است که تعریفی از برای «دین‌داری» – که یکی دیگر از اجزای آرته از نظر سقراط است – بیابد، لیکن به این تعریف نمی‌رسد. در رساله‌ی پروتاگوراس سقراط به‌دنبال آن است که نشان دهد آرته را نمی‌توان به دیگران آموخت و در رساله خارمیدس سقراط به‌دنبال آن است که تعریفی از برای خویشتن‌داری پیدا کند. جالب آن‌که همچون لاخس و همچون کتاب اول جمهوری، سقراط به تعریف دست نمی‌یابد و یک‌به‌یک تعاریفی که از مقصود-اش به دست می‌دهند را رد می‌کند. با هم در ادامه‌ی این نوشتار مروری بر خلاصه رساله خارمیدس افلاطون خواهیم داشت.

شمای کلی رساله خارمیدس افلاطون

خارمیدس، تمامی عناصر رسالات سقراطی را داراست – از اظهارات سقراط مبنی بر نادانی خویش گرفته تا به‌دنبال‌تعریف‌گشتن و به‌مقصود‌نرسیدن. از این روست که عموم شارحان و متخصصان، آن را جزو رسالات اولیه می‌دانند؛ اما این که تاریخ دقیق نگارش این رساله چه زمانی است و پیش و پس از کدامین رسالات به رشته‌ی تحریر درآمده، چیزی است که از ما پنهان است. در مورد نسبت‌دادن آن به افلاطون هم به‌جرأت می‌توان گفت که کسی تردیدی ندارد.

   در رساله خارمیدس، سقراط – که راوی این رساله است – یک روز پس از بازگشت از جنگ پوتیدیا، بر طبق عادت همیشگی خود، به ورزشگاه می‌رود تا به موضوعات مورد علاقه‌ی خود، یعنی فلسفه و جوانان، بپردازد. پس از رسیدن به ورزشگاه، جمعی را می‌بیند و چون جمع مورد نظر، سقراط را سلامت می‌بینند به نزد او می‌روند و به او درود می‌گویند و کرفون، سقراط را به درون جمع می‌برد تا راز سلامتی خود پس از شرکت در جنگ خونین پوتیدیا را برای جمع بازگو کند.

در آن‌جا بحث به جوانی زیبا می‌رسد که حیرت همگان را برانگیخته است و این جوان همان خارمیدس است که رساله به واسطه‌ی نام او خارمیدس نام گرفته است. سقراط سخن از زیبایی بدن را به زیبایی روح می‌کشانَد و به‌تدریج بحثی در باب خویشتن‌داری راه‌می‌اندازد. خارمیدس، فرزند گلاوکن برادر افلاطون است و دیگر شخصی که در رساله نقش دارد کریتیاس پسرعموی خارمیدس است.

در ابتدای رساله، علاوه بر نام این دو، که از خویشان افلاطون‌اند، از دیگر خویشان افلاطون هم نام برده می‌شود و خانواده‌ی افلاطون به مثابه‌ی خانواده‌ای شریف و اشرافی معرفی می‌گردند. به هر حال، بحث سقراط با خارمیدس به ارائه‌ی چند تعریف از سوی خارمیدس و رد آن‌ها از سوی سقراط می‌انجامد. پس از آن، مخاطب سقراط عوض می‌شود و این بار کریتیاس به ارائه‌ی تعریف می‌پردازد و طبق معمول، سقراط کمر به رد تعاریف می‌بندد.

 پیش از آن‌که به خلاصه‌ی رساله خارمیدس افلاطون بپردازم بد نمی‌دانم که به این نکته اشاره کنم که در رساله خارمیدس سقراط از جنگ بازگشته است و این نکته‌ای‌ست که در رسالات آپولوژی و لاخس نیز به آن اشاره می‌شود.

 در آپولوژی، سقراط هنگام دفاع از خویش به برخی از جنگ‌هایی که در آن‌ها شرکت داشته و از مرگ نهراسیده است اشاره می‌کند که پوتیدیا نیز یکی از آن‌هاست. در رساله‌ی لاخس نیز، لاخس در مقام ستایش از سقراط به دلیری و بی‌باکی سقراط در جنگ اشاره می‌کند .

خلاصه‌ی رساله خارمیدس افلاطون

1- آغاز رساله خارمیدس

رسالات لاخس، اوتیفرون و لیزیس که در پی تعریف یکی از اجزای آرته هستند، هیچ‌یک مستقیماً از چیستی مفهوم مورد نظر آغاز نمی‌شوند. رساله‌ی اوتیفرون، مقدمه‌اش دیدار اوتیفرون و سقراط در دادگاه است، رساله‌ی لاخس و لیزیس نیز از مقدمه‌ای برخوردار اند که شخصیت‌های رساله را به بحث در مورد چیستی مفهوم مورد بحث سوق می‌دهند. رساله خارمیدس هم به همین‌گونه است. ابتدا مقدمه‌ای برای سوق‌دادن شخصیت‌های رساله  به بحث در مورد مفهومی که سرتاسر رساله در مورد آن است آورده شده و سپس بحث در مورد مفهوم خویشتن‌داری صورت گرفته است.

سقراط، که به تازگی از جنگ بازگشته، به ورزشگاه می‌رود و دوستان او، چون از سخت‌بودن جنگ پوتیدیا آگاه بوده‌اند، با دیدن سقراط خوشحال می‌شوند و او را به جمع خود وارد می‌کنند. پس از آن که سقراط به پرسش‌های آنان در مورد جنگ و احوال آن پاسخ می‌دهد، از کریتیاس می‌پرسد «در اینجا چه خبر است و جوانان چه می‌کنند و بحث‌های فلسفی در چه حال است و در این مدت که من دور از شهر بودم جوانان تازه‌ای پیدا شده‌اند که به دانایی یا زیبایی یا به هردو صفت انگشت‌نما باشند؟» [افلاطون، دوره آثار، جلد اول، برگردان م.ح.لطفی، تهران، نشر خوارزمی، 1368، ص 202]

کریتیاس پاسخ می‌دهد که عمده‌ی جوانانی که در این محل جمع اند، به سبب دیدن زیبایی خارمیدس به این مکان آمده‌اند. خارمیدس پسرعموی کریتیاس است و کریتیاس علاوه‌برآن‌که صورت خارمیدس را زیبا می‌داند، از زیبایی سیرت او نیز تعریف می‌کند. چون سقراط این را می‌شنود، از کریتیاس می‌خواهد که خارمیدس را به جمع آنان بخواند تا سقراط بتواند درستی تعاریف کریتیاس در مورد خارمیدس را بسنجد. کریتیاس به سقراط می‌گوید «خارمیدس دو روز پیش می‌گفت بامداد هنگامی که می‌خواهد از رختخواب برخیزد سرش درد می‌کند. پس بهتر آن است که تو بگویی پزشک هستی و برای سردرد، دارویی می‌شناسی». [پیشین، ص 203]

سقراط می‌پذیرد و کریتیاس از برده‌ای می‌خواهد که خارمیدس را به آن‌جا آورد. با ورود خارمیدس همه سعی دارند که او را نزد خود بنشانند، اما سرانجام خامیدس میان سقراط و کریتیاس می‌نشیند. سقراط، که محو زیبایی خارمیدس شده است، می‌گوید دارویی که برای سردرد دارد برگی است که باید به همراه یک وِرد مصرف شود وگرنه تاثیری نخواهد داشت. خارمیدس، سقراط را به اسم صدا می‌زند و معلوم می‌دارد که سقراط را می‌شناسد زیرا تعریف او را بسیار شنیده و در کودکی او را بسیار دیده است. سقراط می‌گوید معالجه‌ی سر به‌تنهایی کافی نیست و چنان‌که پزشکان می‌گویند ابتدا باید کل بدن را سالم نمود و سپس جزئی از آن را.

سپس پا را فراتر می‌گذارد و می‌گوید آن پزشکی که این دارو را به او داده، بر این عقیده بوده که پیش از معالجه‌ی تن، بایستی روح را مورد معالجه قرار داد. در این‌جا سقراط باز هم تاکید همیشگی خود بر اصلاح روح را بیان می‌دارد. کریتیاس یک بار دیگر به سیرت و روح برتر خارمیدس اشاره می‌کند و او را خویشتن‌دارتر از همه‌ی جوانان معرفی می‌کند. سقراط، پس از ستایش دودمان خارمیدس، از خود خارمیدس می‌پرسد آیا او خودْ خویشتن را خویشتن‌دار می‌داند یا خیر و خارمیدس از سر تواضع پاسخ می‌دهد:

سقراط، بدین زودی پاسخ روشنی نمی‌توانم داد چه اگر بگویم خویشتن‌دار نیستم از یک‌سو به خویشتن ناسزا گفته و از سوی دیگر کریتیاس و دوستان‌ام را که مرا جوانی خویشتن‌دار می‌دانند دروغ‌زن خوانده‌ام. ولی اگر بگویم از خویشتن‌داری بهره‌ی کافی دارم، خود را ستوده‌ام که آن نیز روا نیست [پیشین، ص 207]

سپس سقراط می‌گوید حال که چنین است از راهی دیگر باید وارد شوند و آن راه این است که اگر خارمیدس به‌راستی خویشتن‌دار باشد، باید تصویری از خویشتن‌داری داشته باشد و بتواند بگوید خویشتن‌داری چیست؟ این‌جاست که بحث رساله خارمیدس افلاطون به سوی جستجوی تعریف خویشتن‌داری سوق داده می‌شود. خارمیدس، سخن سقراط را می‌پذیرد و درصدد ارائه‌ی تعریف برمی‌آید.

2- نخستین تعریف خویشتن‌داری

در ادامه، خارمیدس نخستین تعریف از خویشتن‌داری را ارائه می‌دهد و می‌گوید:

به گمان من خویشتن‌داری این است که انسان هر عملی را، اعم از راه‌رفتن و سخن‌گفتن و هر کار دیگر، اندیشیده و آهسته انجام دهد و به طور کلی خویشتن‌داری نوعی متانت و آهستگی است. [پیشین، ص 208]

سقراط، درصدد بررسی، یا به عبارت بهتر رد، تعریف خویشتن‌داری از سوی خارمیدس برمی‌آید. او می‌گوید خویشتن‌داری هرچه باشد خوب و سودمند است و خارمیدس نیز می‌پذیرد. سقراط، برپایه‌ی همین فرض، چند مثال از کارهایی ذکر می‌کند که تندانجام‌دادن‌شان خوب است و چون تندانجام‌دادن این کارها خوب است، نتیجه می‌گیرد که تعریف خارمیدس صحیح نیست.

کارهایی که سقراط مثال می‌زند عبارت اند از تند نوشتن کلمات توسط آموزگار زبان، تند خواندن، تند ساز زدن و دیگر کارهای این‌گونه.

3- دومین تعریف از خویشتن‌داری

 پس از این، سقراط یک‌بار دیگر از خارمیدس می‌خواهد تعریفی از خویشتن‌داری بیان کند. خارمیدس، این‌بار پس از اندکی تأمل می‌گوید:

 …خویشتن‌داری آن چیزی است که سبب شرم می‌شود و به عبارت دیگر، خویشتن‌داری همان شرم است. [پیشین، ص 210]

سقراط این‌بارهم با پیش‌فرض‌گرفتن خوبی و سودمندی خویشتن‌داری، می‌گوید آیا خارمیدس با سخن هومر که می‌گوید «شرم برای مردمان فقیر پسندیده نیست»، موافق است؟ چون سقراط موافقت خارمیدس را می‌بیند می‌گوید شرم در بعضی احوال خوب و پسندیده نیست، در حالی‌که خویشتن‌داری همواره خوب و پسندیده است پس، خویشتن‌داری شرم نیست و این‌گونه، صرفاً بر پایه‌ی نقل قولی از هومر، تعریف دوم خارمیدس را هم رد می‌کند.

4- سومین تعریف از خویشتن‌داری

خارمیدس، در تعریف سوم از خویشتن‌داری، عقیده‌ی کریتیاس را بازگو می‌کند – مبنی بر این‌که «خویشتن‌داری آن است که انسان کار خود را بکند». سقراط چون می‌داند این تعریف از آنِ کریتیاس است، عمداً با تحریف آن برآن می‌شود تا کریتیاس را به بحث وارد سازد. سقراط می‌گوید که این تعریف به معما می‌ماند، زیرا معنای ظاهری آن بسیار سطحی است و باید معنایی غیر از معنای ظاهری داشته باشد وگرنه گوینده‌ی آن ابلهی بیش نبوده است. او با تحویلِ انجام‌دادن به ساختن، از خارمیدس می‌پرسد «… اگر در شهری قانونی باشد که به موجب آن هرکس موظف باشد فقط جامه‌ی خود را ببافد و کفش خود را بدوزد و اسباب ورزش خود را بسازد و به هیچ‌چیز بیگانه دست نیازد، باید گفت آن شهر خوب اداره می‌شود؟»، بدیهی است که خوب اداره نمی‌شود. اما خویشن‌داری خودْ خوب است و علاوه‌براین، عمل از روی آن هم خوب است. پس این تعریف نیز تعریف خویشتن‌داری نیست.

5- چهارمین تعریف از خویشتن‌داری

در این قسمت از رساله خارمیدس افلاطون کریتیاس، که تاکنون چیزی نگفته بود، چون می‌بیند تعریف او به‌راحتی تحریف و سپس رد شده و خارمیدس ناتوان از دفاع است، اعتراف می‌کند که این تعریف از آنِ اوست. بحث سقراط و کریتیاس به اصلاح تعریف می‌انجامد و به عبارتی، تعریف چهارمی ارائه می‌شود: «خویشتن‌دار فقط کسی است که کار خوب بکند. بنابراین خویشتن‌داری کار نیکو کردن است».

اما سقراط با اندکی مانور بر روی تعریف تازه، کریتیاس را بار دیگر مجبور به اصلاح تعریف می‌سازد. سقراط می‌گوید بر طبق این تعریف، فرد خویشتن‌دار ممکن است از خویشتن‎‌داری خود خبر نداشته باشد و چون می‌داند این جمله کریتیاس را خوش نمی‌آید، سعی در اثبات آن، به وسیله‌ی تمثیل پزشک، می‌کند. پزشک با مداوا کردن بیمار، کار خوب و سودمندی انجام می‌دهد پس کار او خویشتن‌داری است. اما پزشک‌، از پیش نمی‌داند که مداوای او اثری حتمی دارد یا نه. اینجا کریتیاس باز تعریف خود را اصلاح می‌کند و می‌گوید

 …[من] نتوانسته‌ام عقیده‌ی خود را درست بیان نمایم. و این اقرار را بهتر از آن می‌دانم که کسی را که کار خود را نمی‌شناسد خویشتن‌دار بشمارم و حتی می‌خواهم بگویم خویشتن‌داری همان شناختن خود است… . [پیشین، ص 212]

در اینجا، به طرز عجیبی میان شناختن خود انسان و شناختن خود خویشتن‌داری خلط می‌شود و خویشتن‌داری به‌مثابه‌ی شناخت خود خویشتن‌داری در نظر گرفته می‌شود. بدین‌سان، خویشتن‌داری همچون دیگر فضائل یا اجزای آرته به شناسایی یا معرفت تحویل می‌شود. سقراط می‌گوید اگر خویشتن‌داری نوعی شناخت یا دانش است، پس باید شناخت چیزی باشد. در اینجا، دانش به‌مثابه‌ی نسبت و اضافه در نظر گرفته می‌شود. کریتیاس این فرض را می‌پذیرد: یعنی خویشتن‌داری شناسایی چیزی است و آن چیز، خود است. سقراط باز به سراغ تمثیل می‌رود و می‌گوید پزشکی شناخت تندرستی است و معماری شناخت قواعد خانه‌سازی و هردوی این شناخت‌ها سودی در پی دارند: یکی تندرستی و دیگری مسکن. اما سود خویشتن‌داری چیست؟

کریتیاس، اعتراضی صحیح به سخنان سقراط وارد می‌سازد. اگر کسی از ابتدای مطالعه‌ی رساله‌های سقراطی، از تمثیل‌های گاه و بیگاه سقراط خسته شده باشد، اعتراض کریتیاس بسیار بر دل او می‌نشیند. کریتیاس می‌گوید:

سقراط، روشی که در تحقیق پیش گرفته‌ای درست نیست، زیرا این شناسایی بر حسب طبیعت‌اش با دیگر شناسایی‌ها فرق دارد، هم‌چنان‌که سایر شناسایی‌ها نیز، همواره شبیه یکدیگر نیستند. ولی تو چنان استدلال می‌کنی که گویی همه‌ی آن‌ها همانند اند. درست است که حاصل هنر معماری خانه است و حاصل فن بافندگی جامه، ولی از دانش حساب یا هندسه چه آثاری به دست می‌آید که با حاصل دانش معماری و بافندگی قابل قیاس باشد؟ [پیشین، ص 217]

سقراط اعتراض را می‌پذیرد اما باز بر روی نسبت‌واضافه‌بودن دانش یا همان شناسایی تاکید می‌ورزد. او می‌گوید هرکدام از این دانش‌ها، متعلقی غیر از خود دارند. متعلق حساب عدد است. متعلق خویشتن‌داری چیست؟ کریتیاس پاسخ می‌دهد که «همه‌ی شناسایی‌ها، شناسایی چیزی دیگر اند غیر از خودشان، در حالی‌که خویشتن‌داری هم شناسایی شناسایی‌های دیگر است و هم شناسایی خودش». پس خویشتن‌داری، به‌مثابه‌ی دانشِ دانش یا شناساییِ شناسایی در نظر گرفته می‌شود. البته سقراط این تعریف را هم رد می‌کند.

سقراط می‌گوید اگر خویشتن‌داری دانش دانش است، پس باید دانش جهل هم باشد. یعنی اگر با خویشتن‌داری می‌توانیم علم را بشناسیم، پس بایستی جهل را هم به‌واسطه‌ی آن بشناسیم. پس تنها انسان خویشتن‌دار است که می‌تواند بداند چه می‌داند و چه ‌نمی‌داند و حتی دیگران چه می‌دانند و چه نمی‌دانند. اما این ابتدای کار است. سقراط در ادامه، این نتیجه را رد می‌کند. اما پیش از رد این نتیجه، سقراط می‌خواهد اصلاً از پی و بنیان تعریف کریتیاس را رد کند. او درصدد است اصل وجود دانش دانش را رد کند.

چنان‌که گفته شد، سقراط دانش یا شناخت را به عنوان نسبت و اضافه می‌بیند. او از این فرض استفاده می‌کند و از کریتیاس می‌پرسد:

آیا می‌توان تصور کرد که نوعی دیدن باشد که دیدنی‌ها نبیند بلکه فقط خود را ببیند و دیدن‌های دیگر و ندیدن را؟ به عبارت دیگر با آن‌که دیدن است رنگ‌ها را نبیند بلکه تنها خود را و دیدن‌های دیگر را ببیند؟ [پیشین، ص 219]

از آ‌ن‌جا که کریتیاس پاسخ منفی می‌دهد سقراط همین تمثیل را در مورد شنیدن، خواستن، عشق، ترس و تصور نیز به کار می‌برد و کریتیاس هم هم‌چنان امکان چنین چیزی را محال می‌داند. پس چگونه کریتیاس، دانش یا شناخت را دارای چنین خاصیتی می‌داند؟ مگر دانش یا شناخت، شناخت چیزی نیست؟ آیا آن چیز، می‌تواند خود شناخت باشد؟ مگر بزرگ‌تر، بزرگ‌تر از چیزی نیست و کوچک‌تر، کوچک‌تر از چیزی؟ پس هر چیزی نسبت به چیزی دیگر سنجیده می‌شود و نه خود. یعنی دیگری متعلق آن چیز است و نه خود آن چیز. اما برفرض که چیزی بزرگ‌تر از خود باشد، در آن صورت باید کوچک‌تر از خود هم باشد. اگر چیزی پیرتر از خود باشد، باید جوان‌تر از خود هم باشد. «خلاصه‌ی سخن هر چیزی که خاصیتی نسبت به خود دارد باید چیزی را هم که آن خاصیت مربوط به آن است در خود داشته باشد». مثلاً بینایی اگر بخواهد خود را ببیند، باید رنگی در خود داشته باشد، یا شنوایی اگر بخواهد خودش را بشنود، باید شنیدنی باشد، یعنی صدایی داشته باشد – اما این چیزها محال اند. اینجا سقراط، ندانم‌گویی خود در مورد این مسئله را ابراز می‌دارد تا کریتیاس را نیز بر آن دارد که وجود چنین چیزی را نپذیرد. سقراط می‌گوید:

 … دوست گرامی، مردی بزرگ باید تا بتواند داوری کند که اولاً آیا هیچ چیزی نیست که خود را نسبت به خود بسنجد نه نسبت به چیزی غیر از خود، یا بعضی چیزها چنین‌اند و بعضی چنین نیستند؟ درثانی اگر چیزهایی هستند که خاصیت خود را نسبت به خود دارند، آیا شناسایی شناسایی، که گفتیم همان خویشتن‌داری است، از آن قبیل است یا نه؟ [پیشین، ص 212]

پس حتی وجود شناخت شناخت نیز، اگر نگوییم غیرممکن است، که به نظر می‌رسد سقراط در پرده می‌گوید غیر ممکن است، لااقل غیرقابل‌اثبات است، چه رسد به سودمندی آن؛ زیرا در ابتدای بحث پذیرفته شده که خویشتن‌داری چیزی است سودمند.

کریتیاس در اینجا از پاسخ‌گفتن به پرسش‌های سقراط در می‌ماند و سقراط چون می‌خواهد به بحث جانی تازه ببخشد، می‌گوید بیا اصلاً وجود دانش دانش را فرض بگیریم. آیا این دانش دانش می‌تواند سودمند باشد؟ دانش دانش، فقط می‌تواند دانش و جهل را تشخیص دهد و نه ابژه‌ی دانش را. یعنی کسی که دانش دانش دارد، فقط می‌تواند بداند که دانشی هست یا نه و نه این‌که چه دانشی هست؟ به عبارت خود سقراط، شخص مورد نظر «نخواهد توانست شخصی را که ادعای دانستن چیزی را می‌کند بیازماید و ببیند که آیا آن چیز را به‌راستی می‌داند یا نه، بلکه فقط خواهد توانست دریابد که آیا آن شخص دانشی دارد یا نه ولی درنخواهد یافت که دانش او راجع به چیست؟»

پس خویشتن‌داری، نمی‌تواند حتی پزشک حقیقی را از پزشک غیر حقیقی بازشناسد، بنابراین چه سودی دارد؟

در ادامه‌ی رساله خارمیدس افلاطون، سقراط برای آن‌که تعریف کریتیاس را بیش‌تر نقض کند، حتی می‌پذیرد که بر فرض خویشتن‎‌داری صرفاً دانش دانش نباشد، بلکه دانشی باشد که به وسیله‌ی آن بتوان فهمید که چه چیز را می‌دانیم و چه چیز را نه. او با این فرض نیز، خویشتن‌داری را چیزی سودمند نمی‌بیند.

سقراط می‌گوید با این فرض، ما فریب پزشکان غیرواقعی و دیگر دروغگویان را نخواهیم خورد. آیا این دانش، سودمند است؟ کریتیاس می‌گوید که زندگی بر پایه‌ی دانش سودمند است و این همان چیزی است که خود سقراط همواره برآن تأکید می‌ورزد. سقراط برای پاسخ به کریتیاس می‌گوید زندگی بر پایه‌ی کدام دانش سودمند است؟ کریتیاس، پس از اندکی گیرودار، پاسخ می‌دهد دانش تشخیص خوب و بد. سقراط می‌گوید پس این دانش، دانش دانش نیست و دانش تشخیص خوب و بد است. یعنی خویشتن‌داری نیست که زندگی برپایه‌ی آن سودمند است، بلکه دانشی دیگر است. از اینجا نتیجه می‌شود که خویشتن‌داری دانشی سودمند نیست و کل تعریف کریتیاس رد می‌شود.

 سقراط از یک‌سو ابراز تأسف می‌کند که خویشتن‌داری را به چیزی بی‌فایده تبدیل کرده و از سوی دیگر، برای خارمیدس غمگین است که با آن همه زیبایی، نمی‌تواند از خویشتن‌داری خود سودی ببرد. به هر صورت، رساله با درخواست دوباره‌ی خارمیدس از سقراط، برای مداوای سر او، به پایان می‌پذیرد. به این ترتیب یکی دیگر از رسالات سقراطی بی‌آن‌که به نتیجه‌ی خاصی برسد پایان می‌یابد تا پیامی باشد از برای کسانی که آن را خوانده‌اند، پیامی مبنی بر این‌که از نظرگاه سقراط ما در بهترین حالت می‌توانیم بدانیم که نمی‌دانیم. اما من در ادامه خواهم گفت که این رساله صرفاً در ظاهر بی‌نتیجه است.

سخن آخر

در میان رسالات اولیه‌ی افلاطون، یعنی آن‌ها که با نام رسالات سقراطی مشهور اند، رساله خارمیدس فلسفی‌تر است و بحث‌های فلسفیِ بیشتری نسبت به آن‌ها دارد. البته یک سری تفاوت دیگر نیز دارد از جمله آن‌که مخاطب سقراط – که در این نوشتار عمدتاً کریتیاس بود – صرفاً تأییدکننده‌ی سخنان سقراط نیست و گاه از در مخالفت با او درمی‌آید.  او حتی اعتراضی اساسی به استدلالات سقراط وارد می‌سازد. دوم آن‌که این رساله، گویا فقط در ظاهر بی‌نتیجه است، زیرا سقراط در همان ابتدا تعریف خود از خویشتن‌داری را ابراز می‌دارد. سقراط پیش از آغاز بحث‌ می‌گوید:

… اگر بخواهیم سر و تن سالم شوند، نخست باید با دقتی هرچه تمام‌تر در مداوای روح بکوشیم. مداوای روح، … تنها به وسیله‌ی وردهایی خاص میسر است و این وردها عبارت‌اند از سخن‌های نیکو. …روح آدمی در پرتو سخن‌های نیکو، قابلیت خویشتن‌داری کسب می‌کند و با پیدایی آن قابلیت، هم روح از بیماری رهایی می‌یابد و هم بهبودی سر و تن به آسانی صورت می‌گیرد. [پیشین، ص 205]

در این‌جا و با این سخنان، به نظر می‌رسد سقراطِ ندانم‌گرای ما پیشاپیش، حداقل در دایره‌ای نه‌چندان تنگ، خویشتن‌داری را به‌عنوان سلامتی روح پذیرفته است.

در آخر آن‌که اگر این رساله را مربوط به دوران جوانی افلاطون بدانیم که در آن دوران افلاطون تا حد بسیاری تحت تاثیر سقراط است، باید بگویم که افلاطون آن‌چنان هم با روش سقراطی یک‌دل نبوده است. اعتراضی که کریتیاس به سقراط و روش او وارد می‌سازد، نوشته‌ی افلاطون است و جالب این‌جاست که سقراط این اعتراض را می‌پذیرد.