
بحثی مختصر در باب معنای زندگی در ایران در لوای جنگ ایران و آمریکا
تنشهای 2 سال اخیر در ایران از برای بسیاری از ایرانیان عادت شده، اما برخلاف بسیاری عادتها، تأثیر-اش کم نشدهاست. کم نیستند جوانان و سالمندانی که در ایران میزیند و بهواسطهی زیستن در ایران و تنشهای این مدت از کف دادهاند امید را، از کف دادهاند شوق را از برای زندگیای بهتر در آیندهای دور یا نزدیک. اما چیست که موجب میشود امید از کف رود؟ چیست که سبب میگردد روان شخص از حالت شاد به حالت غمناک درآید و در او توانایی از برای دگرگونساختن حالت غمناک به حالت شاد – روح ناامید به روح امیددار – از بین رود؟
وضع اقتصادی در ایران «بد» است. این جملهایست که شاید بیش از 90 درصد ایرانیان با آن موافق باشند. بدخواندن وضع اقتصادی ایران تبعات روانی بسیاری دارد. در چنین شرایطی اتفاقاتی در جامعه رخ میدهند که مستقیم ناشی از همین «بد» خواندن وضع اقتصادی ایران است. سادهترینِ این اتفاقات رخدادن وضعیت جنگی هابز است، وضعیتی که در آن «انسان گرگ انسان» است. برخی بر این گمان میروند که اگر وضع اقتصادی «بد» است، میباید از برای زندهماندن، از برای خوبزندگیکردن در این کشوری که وضعاقتصادیاش بد است، نادیده گرفت دیگری را، میباید فارغ شد از حس دوستداشتن دیگری و تا جای امکان ابزار دید او را. این اتفاق رخ داده و شاید در آیندهای نزدیک بهطرزی شدیدتر رخ دهد.
بحثام در این نوشتار در باب تبعات بد خواندن اقتصاد ایران نیست، بل خواهان آن ام که بسیار مختصر با آنان که مستقیم از تنشهای چند سال اخیر میان ایران و آمریکا تأثیر پذیرفتهاند، بدبینتر شدهاند، از برای زندگیشان معنایی، هدفی، امیدی قائل نیستند صحبت کنم.
علیت را قبول دارید؟ باور دارید که در جهانمان چیزی سبب چیزی دیگر میشود؟ باور دارید که در این جهان چیزی برگرفته از چیزی دیگر است؟ باور دارید که تغییری تغییری دیگر را به همراه دارد؟ اگر نه، از برایام بگویید چرا؟ همین که پاسخ دهید چرا، یعنی باور دارید که چیزی موجبات چیزی دیگر را فراهم میآورد و لذا باور دارید که علیت هست! اگر علیت هست، یعنی
کارهایمان، رفتارهایمان، افکارمان علت دارند. از این جمله است معنادهیهایمان.
ما هرآنچه را که معنا میدهیم، فرضی از برای معنادهیاش داریم – زمینهای، علتی. از این فرضهاست یکی نسبت، قیاس. حکمدادن چیزی در نسبت با چیز یا چیزهایی دیگر است. نامنهادن چیزی، در قیاس با چیز یا چیزی دیگر است. «بد» خواندن وضع اقتصاد در ایران نیز. بد خواندن وضع زندگی در ایران نیز.
چیست که موجب میشود گمان کنیم زندگی در ایران «بد» است؟ آیا نه آن است که در ذهن زندگیای را «خوب» میدانیم و در قیاس با آن است که «بد» میخوانیم زندگی در ایران را؟ آیا نه آن است که توقعمان از زندگی چیزی غیر از این زندگیایست که میکنیماش و از همین رو «بد» میخوانیم زندگیای که میکنیماش را؟
گفتم که افکارمان را علتی هست، عللی. همین است که میتوانم بگویم افکارمان ناشی از چیز یا چیزهایی اند. چه فیلسوف باشیم و اهل تفکر، چه عامی باشیم و اهل تقلید، هرآینه افکارمان نشأت گرفتهاند و هر نشأتگرفتنی، نشأتگرفتنیست از چیزی، چیزهایی.
آقای X یا خانم Y را اگر بهمثابهی رعیتی در یکی از دورانهای حکومت خوارزمشاهیان، صفویان و قاجاریان برداریم و به ایرانِ امروز آوریم و زندگی خانوادهای متوسط را به او بدهیم و از-اش بخواهیم که در ایرانِ امروز بزید و پس از مدتی با فرضهایی که از پیش در باب زندگی در جهان در سر داشت نظر-اش را بر ما بگوید، 50% احتمال میدهم که خود را «خوشبخت» بخواند و 50% ناخوشبخت.
او اگر از لذتجویان باشد زیستن در ایران امروز را بسی شیرین و مطلوب مییابد، اگر از نالذتجویان، زندگی در ایران امروز را ناشیرین و نامطلوب. لذتناجو، آن کس که آرمانهایی دیگر در سر دارد – فیالمثل آرمانهای عارفانه –، زندگی بخش متوسط در ایران از برایاش دشوار است، نامطلوب است، چیزی نیست که بخواهد-اش. لذتجو اما در تخیلاش نمیگنجیده که روزی مجبور به کار سخت در برابر آفتاب نباشد که آخرسر بتواند با همسر-اش یا بچههایاش در خانهای گِلی چند لقمه غذای ساده بخورد و سیر شود و شب روی حصیری پاره بخوابد.
امروز طبقهی متوسط اما، چیزی دیگر در سر دارد، این در سر داشتن چیزِ دیگر-اش نه ناشی از افکار خود-اش بل ناشی از چیزی است که به او خوراندهاند، ناشی از چیزهایی است که به او دادهاند و او نیز رفتهرفته پذیرفته آنها را.
جهان ما جهانی نبوده، نیست و احتمالاً نخواهد بود، آنگونه که اندیشمندان روشنگری از برایمان تعریف کردند، جهان ما آن نیست که اقتصاددانهای لیبرال یا نئولیبرال از برایمان میگفتند و میگویند. این جهان تا بوده هم امثال «ایران» داشته، هم «آمریکا»، هم «چین»، هم «روسیه»، هم «ونزوئلا»، هم «بریتانیا»، هم «اتحادیهاروپا» و هم «کرهی شمالی».
نبرد قدرت، بوده، هست و خواهد بود. انسان – بهمثابهی یک نوع – حیوانی سیاسی نیست، لیکن درصدی از انسانها حیواناتی سیاسی اند – آنگونه که ارسطو نامید. سیاسیبودن اینها بالفعل – و سیاسیبودن عدهای دیگر بالقوه – موجبات آن که هماره تنشهای قدرت وجود داشته باشد را فراهم آورده، میآورد و خواهد آورد. ایدئولوژی بوده، هست و خواهد بود. آنکس که ادعا کند ایدئولوژی ندارد، یا خود را گول میزند یا دیگران را. ایدئولوژی اما پخشکردن میخواهد، زیر سلطهدرآوردن دیگران میخواهد، حال با طرق متفاوت، با ابزارهای گوناگون.
نیازی به ثبت ایمیل نیست. لطفاً دیدگاهتان را بنویسید.
نیازی به ثبت ایمیل نیست. لطفاً دیدگاهتان را بنویسید.